کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارگردان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارگردان
لغتنامه دهخدا
کارگردان . [ گ َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کسی که کارها را روبراه میکند. مدیر. سرکار: رجل ٌ قلب ، مردی کارگردان . (محمودبن عمر ربنجنی ). || در تداول امروز بکسی گویند که نمایشنامه ها را به روی صحنه می آورد: کارگردان سینما و تآتر و تبلیغات . || ج ، کارگرد...
-
جستوجو در متن
-
کارگردانی
لغتنامه دهخدا
کارگردانی . [ گ َ ] (حامص مرکب ) عمل کارگردان . اداره . || صحنه آرایی .
-
شارلو
لغتنامه دهخدا
شارلو. [ ل ُ ] (اِخ ) چارلی چاپلین ،هنرپیشه و کارگردان مشهور سینمای صامت و ناطق . وی بسال 1889 م . در شهر لندن متولد شد و دیرزمانی در ایالات متحده ٔ امریکا بسر برد و از نوابغ عالم سینما بشمار است . رجوع به چارلی چاپلین در ذیل لغت نامه شود.
-
زنهارخواه
لغتنامه دهخدا
زنهارخواه . [ زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) امان طلب و مهلت خواه . مستجیر. مستأمن . اَمِن . ملتجی . پناهنده . زنهارخواهنده . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : ز زابلستان گر ز ایران سپاه هر آنکس که آیند زنهارخواه بدار و به پوزش بیارای مهرنگه کن بدین کارگردان سپ...
-
دیاگیلف
لغتنامه دهخدا
دیاگیلف . [ ل ِ ] (اِخ ) سرگی پاولوویچ (از 1872 تا 1929 م .). کارگردان روسی بالت و منتقد هنری . وی در 1892 م . از هنرستان موسیقی سن پطرزبورگ فارغ التحصیل شد و پس از چندی به نشر مجله ٔ هنری مهم «میرایسکوستوا = جهان هنر» پرداخت . در 1909 م . گروهی از ر...
-
گردان
لغتنامه دهخدا
گردان . [ گ َ ] (اِ) نوعی از کباب است و آن چنان باشد که گوشت مرغ یا گوسفند را در آب بجوشانند و بعد از آن آن را پر از داروهای گرم کرده به سیخ کشند و کباب کنند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) : شود سنانش چون بابزن در آتش حرب بجای مرغ مبارز شده براو گر...
-
مدبر
لغتنامه دهخدا
مدبر. [ م ُ دَب ْ ب ِ ] (ع ص ) تدبیرکننده . صاحب تدبیر. (غیاث اللغات ). چاره گر. تدبیرگر. (یادداشت مؤلف ). کارگردان . ناظم امور. کارگزار. کارساز. نعت فاعلی است از تدبیر. رجوع به تدبیر شود : مدبری که سنگ منجنیق رابدارد اندرین هوا دهای او. منوچهری .سر...
-
مدیر
لغتنامه دهخدا
مدیر. [ م ُ ] (ع ص ) (از «د و ر») گرداننده . آنکه می گرداند. دوردهنده . (یادداشت مؤلف ). نعت فاعلی است از اداره . رجوع به اداره شود. || در تداول ، اداره کننده . کسی که کاری را اداره می کند. مباشر. رئیس . (از ناظم الاطباء). سرکار. کارگردان . (یادداشت...
-
اندرون
لغتنامه دهخدا
اندرون . [ اَ دَ ] (حرف اضافه ) به معنی اندر که ترجمه ٔ «فی » است . (آنندراج ). در. دراین حال . بعد از مدخول «به » می آید و آنرا تفسیر میکند مانند بخاک اندرون [ = اندر(در) خاک ] : به آتش درون بر مثال سمندربه آب اندرون برمثال نهنگان . رودکی .شو بدان ک...