کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارکُن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کارکن
لغتنامه دهخدا
کارکن . [ک ُ ] (نف مرکب ) محنت کش و رنجبر و کارگر و عامل و فاعل و مؤثر. ج ، کارکنان . (ناظم الاطباء) : که کن و بارکش و کارکن و راه نوردصفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز. منوچهری .کارکن است آنکه جهان ملک اوست کارکنان را همه او ابتداست . ناصرخسرو.کارکن...
-
واژههای همآوا
-
کارکن
لغتنامه دهخدا
کارکن . [ک ُ ] (نف مرکب ) محنت کش و رنجبر و کارگر و عامل و فاعل و مؤثر. ج ، کارکنان . (ناظم الاطباء) : که کن و بارکش و کارکن و راه نوردصفدر و تیزرو و تازه رخ و شیرآواز. منوچهری .کارکن است آنکه جهان ملک اوست کارکنان را همه او ابتداست . ناصرخسرو.کارکن...
-
جستوجو در متن
-
کنشگار
لغتنامه دهخدا
کنشگار. [ ک ُ ن ِ ] (ص مرکب ) عامل و کارکن . (انجمن آرا) (آنندراج ). کارگر و عامل و کارکن و کارگزار و آنکه کار می کند و اجرای عملی می نماید. (ناظم الاطباء).
-
محنش
لغتنامه دهخدا
محنش . [ م ِ ن َ ] (ع ص ) پیشه ور کارکن . (منتهی الارب ).
-
کارکنی
لغتنامه دهخدا
کارکنی . [ ک ُ ] (حامص مرکب ) عمل و منصب کارکن . (ناظم الاطباء). و رجوع به عامل شود.
-
استمصال
لغتنامه دهخدا
استمصال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) شکم راندن دارو. (منتهی الارب ). کار کردن کارکن .
-
گنبدآبگون
لغتنامه دهخدا
گنبدآبگون . [ گُم ْ ب َ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است : ترا جان در این گنبد آبگون یکی کارکن رفتنی لشکری است .ناصرخسرو.
-
عملة
لغتنامه دهخدا
عملة. [ ع ُ ل َ ] (ع اِ) مزد کارکن . (منتهی الارب ). مزد کار و عمل . (از اقرب الموارد). عِملة. رجوع به عِملة شود.
-
مشی
لغتنامه دهخدا
مشی . [ م َ شی ی ] (ع ص ، اِ) داروی مسهل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- دواء مشی ؛ کارکن . مسهل .
-
مصطرف
لغتنامه دهخدا
مصطرف . [ م ُ طَ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اصطراف . برگردنده در کسب چیزی . (از منتهی الارب ). مشغول و ساعی و کارکن . (ناظم الاطباء).
-
استمشاء
لغتنامه دهخدا
استمشاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) مسهل خوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). داروی مسهل خوردن . (منتهی الارب ). کارکن خوردن .
-
بکارآمد
لغتنامه دهخدا
بکارآمد. [ ب ِ م َ ] (ن مف مرکب مرخم ) کاردان و کارکن . (ناظم الاطباء). رجوع به کارآمد شود. || درست و سزاوار. (از ناظم الاطباء). || آنچه بکار آید. (آنندراج ).
-
تدبیرساز
لغتنامه دهخدا
تدبیرساز. [ ت َ ] (نف مرکب ) مدبِّر. چاره جو. متفکر. عاقبت اندیش : ندید او همی مردم رای سازرسیدش به تدبیرسازان نیاز.فردوسی .سقراط هفت سیر نهاد این راتدبیرساز و کارکن و رهبر.ناصرخسرو.