کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاروان شکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاروان شکن
لغتنامه دهخدا
کاروان شکن . [ کارْ / رِ ش ِ ک َ ](نف مرکب ) دزد که به کاروان زند : و این [ترکان گنجینه ] مردمانی اند دزدپیشه ، کاروان شکن و شوخ روی و اندر آن دزدی جوانمردپیشه . (حدود العالم ).
-
واژههای مشابه
-
کاروان زدن
لغتنامه دهخدا
کاروان زدن . [ کارْ / رِ زَ دَ ] (مص مرکب ) حمله ٔ دزدان به کاروان و غافلگیر کردن مسافران : کاروانی زده شد کار گروهی سره شد. لبیبی .اگر سلطان دفع دزدان نکند به بازوی خود کاروان میزند. (مجالس سعدی ص 21).
-
کاروان شادی
لغتنامه دهخدا
کاروان شادی . [ کارْ / رِ ن ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کارناوال . رجوع به کارناوال شود.
-
کاروان خانه
لغتنامه دهخدا
کاروان خانه . [ کارْ / رِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) کاروانسرای : یکی کاروان خانه اندر سرای نبد کاله را بر زمین نیز جای .فردوسی .
-
کاروان رو
لغتنامه دهخدا
کاروان رو. [ کارْ / رِ / رَ / رُو ] (ن مف مرکب ) راه کاروان رو. راهی که از آن کاروان عبور کند.
-
کاروان زن
لغتنامه دهخدا
کاروان زن . [ کارْ / رِ زَ ] (نف مرکب ) دزدی که کاروان میزند. کسی که کاروان را لخت میکند : کرشمه کردنی بر دل عنان زن خمارآلوده چشمی کاروان زن . نظامی .ازین مشتی خیال کاروان زن عنان بستان ، علم بر آسمان زن .نظامی .
-
کاروان زنی
لغتنامه دهخدا
کاروان زنی . [ کارْ / رِ زَ ] (حامص مرکب ) عمل کاروان زن . لخت کردن کاروانیان : و او را با خودبدزدی و کاروان زنی بردی . (از بختیارنامه چ وحید).
-
کاروان شتر
لغتنامه دهخدا
کاروان شتر. [ کارْ / رِ ن ِ ش ُ ت ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قافله ای از اشتران طَریدَه . (منتهی الارب ).
-
پل کاروان
لغتنامه دهخدا
پل کاروان . [ پ ُل ِ کارْ / رَ ] (اِخ ) نام موضعی در حوالی بلخ . (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 568).
-
چراغ کاروان
لغتنامه دهخدا
چراغ کاروان . [ چ َ / چ ِ غ ِ کارْ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چراغی باشد که کاروانان بر چوبی بلند برافروزند تا واماندگان و مترددان بروشنائی آن بمأوای خود برسند بآسانی . (آنندراج ) : باشد از پروانه ٔ امرش درین خلوتسرای سالکان را خضر پیغمبر چراغ کاروا...
-
جستوجو در متن
-
دزدپیشه
لغتنامه دهخدا
دزدپیشه . [ دُ ش َ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه پیشه اش دزدی باشد. که دزدی شغل و کار دارد. که به دزدی پردازد. که عمل و شغل او دزدی است : [ مردم ساروان به خراسان ] مردمانی اند شوخ روی و جنگی و دزد پیشه و ستیزه کار و بی وفا و خون خواره . (حدود العالم ). این ...
-
گنجینه
لغتنامه دهخدا
گنجینه . [ گ َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) ترکان گنجینه گروهی مردمانند [ درحدود ماوراءالنهر ] اندک و اندر کوهی که میان ختلان و چغانیانیه اندر دره ای نشسته اند. و جایی سخت استواراست و این مردمانی اند دزدپیشه ، کاروان شکن و شوخ روی و اندران دزدی جوانمردپیشه و ا...
-
هیزم
لغتنامه دهخدا
هیزم . [ زُ ] (اِ) وقاد. وقید.وقود. (منتهی الارب ). حطب . هیمه . چوب برای سوختن . چوب خشک سوختنی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : شب زمستان بود کپی سرد یافت کرمکی شب تاب ناگاهی بتافت کپیان آتش همی پنداشتندپشته ٔ هیزم بدو برداشتند. رودکی .هیزم خواهم همی ...