کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاره
لغتنامه دهخدا
کاره . [ ] (اِ) اسم هندی مطبوخات مسهله و منضجه است . (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به کارهه شود.
-
کاره
لغتنامه دهخدا
کاره . [ ] (اِخ ) قریه ای از قرای بغداد. (معجم البلدان ).
-
کاره
لغتنامه دهخدا
کاره . [ رَ / رِ ] (اِ) پشتواره . (جهانگیری ). پشتواره است و آن بسته ای باشد کوچک از هیزم و علف و غیره که بر پشت بندند. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). بار که بر پشت برند. (پیانکی ). کول بار که بر پشت حمل کنند. حِمْل . کولباره . عِکمَه : و اما الجاح...
-
کاره
لغتنامه دهخدا
کاره . [ رَ / رِ ] (ص نسبی ) هر چیز کارآمدو لایق و قابل کار و کسی که از وی کار آید. || منصوب . صاحب منصب و مقام . (ناظم الاطباء). مؤثر. شاغل مقامی . دارای شغلی . بکار مشغول . || در ترکیب آید و صفت فاعلی سازد همچون ستمکاره . هرکاره . همه کاره . هیچ ک...
-
کاره
لغتنامه دهخدا
کاره . [ رِه ْ ] (ع ص ) ج ، کارهین . دُژمَنِش . (ربنجنی ). ناپسند دارنده . (آنندراج ). کراهت دارنده و ناخوش و ناپسند. (ناظم الاطباء). مقابل مکروه . مشمئز : ای ابوالفضل بزرگ مهتری است این احمد اما آن را آمده است که انتقام کشد و من سخت کاره هستم [ بونص...
-
کاره
لغتنامه دهخدا
کاره . [ کارْ رَ ] (اِخ ) نام شهر حران در نزد رومیان و بعداز تسلط اسکندر یکی از مراکز مهم فرهنگ یونانی و ادبیات آرامی بوده است . (از تاریخ علوم عقلی در تمدن اسلامی تألیف دکتر ذبیح اﷲ صفا ج 1 ص 10). و رجوع به «حران » شود. در این شهر جنگی بنام جنگ کار...
-
کاره
لغتنامه دهخدا
کاره . [ ه ِ ] (اِخ ) حاکم نشین کانتن «فینیستر» بخش «شاتولن »، نزدیک کانال ممتد از «نانت » تا «برست ». دارای 4115 تن سکنه و آن موطن «لاتور دوورنْی » است .
-
واژههای مشابه
-
کارة
لغتنامه دهخدا
کارة. [ رَ ] (اِخ ) دهی است به بغداد. (معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
-
کارة
لغتنامه دهخدا
کارة. [ رَ ] (ع اِ) پشتواره ٔ جامه . کارة القصار؛ ما جمعمن الثیاب فی ثوب واحد. || طعام . (منتهی الارب ). مقدار زیادی از غله . (ناظم الاطباء). ج ، کارات . || واحد کار، یعنی یک کشتی که در آن گندم باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به کار (ع اِ) شود.
-
گنه کاره
لغتنامه دهخدا
گنه کاره . [ گ ُ ن َه ْ رَ / رِ ] (ص مرکب ) گناه کار. گنهکار : گنه کارگان را هراسان کنیم ستمدیدگان را تن آسان کنیم .فردوسی .
-
نصفه کاره
لغتنامه دهخدا
نصفه کاره . [ ن ِ ف َ/ ف ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) ناتمام . نیمه تمام . ناقص .- نصف کاره گذاشتن ؛ کاری را به آخر نرساندن . کاری را تمام نکردن .
-
نیم کاره
لغتنامه دهخدا
نیم کاره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) مزدور. (آنندراج ) (برهان قاطع). نیم کار. (آنندراج ). ظاهراً نیمه کاره به معنی آنکه با نیمه ٔ آجر کار کند. فعله . (فرهنگ نظام ) (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || شاگرد. (برهان قاطع). رجوع به نیم کار شود. || ناتمام . (بر...
-
نیمه کاره
لغتنامه دهخدا
نیمه کاره . [ م َ / م ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) هرکاری که تمام نشده و نیمه ٔ آن باقی مانده باشد. (ناظم الاطباء). نیم کاره . ناقص . ناتمام . به اتمام نرسیده .- نیمه کاره گذاشتن ؛ به پایان نرساندن و رها کردن .- نیمه کاره ماندن ؛ ناتمام باقی ماندن . به ان...
-
همه کاره
لغتنامه دهخدا
همه کاره . [ هََ م َ / م ِ رَ / رِ ] (ص مرکب ) آنکه از عهده ٔ هر کاری برآید یا همه ٔ کارها به دست او باشد. مقتدر. بانفوذ. || کسی که همه ٔ کارهای مربوط به دیگری را انجام دهد: فلان کس همه کاره ٔ وزیر است . (یادداشت مؤلف ).