کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارنامه خوان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارنامه خوان
لغتنامه دهخدا
کارنامه خوان . [ م َ / م ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) شاهنامه خوان . داستانسرا. || صفت کاراسی . رجوع به کاراسی شود : قمری ز تو فارسی زبان گشت کاراسی کارنامه خوان گشت .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
کارنامه ٔ اردشیر
لغتنامه دهخدا
کارنامه ٔ اردشیر. [ م َ / م ِ ی ِ اَ دَ ] (اِخ ) رجوع به کارنامه ٔ اردشیر پاپکان شود.
-
کارنامه ٔ اردشیر پاپکان
لغتنامه دهخدا
کارنامه ٔ اردشیر پاپکان . [ م َ / م ِی ِ اَ دَ رِ پ َ ] (اِخ ) کارنامه ٔ ارتخشیر پاپکان . کارنامه ٔ اردشیر. نام رساله ٔ معروفی است به پهلوی و آن سرگذشت اردشیر بابکان است . (برهان قاطع چ معین ، حاشیه ٔ لغت کارنامه ). مرحوم صادق هدایت در مقدمه ٔ ترجمه ...
-
جستوجو در متن
-
کارآسی
لغتنامه دهخدا
کارآسی . (اِخ ) کارنامه خوان . رجوع به «کارآسی » شاهنامه خوان شود.
-
کارآسی
لغتنامه دهخدا
کارآسی . (اِ) کاراسی . کاراستی (؟) جانورکی است که آواز حزین دارد و بعضی گویند مرغکی است خوش آواز. (برهان ). چنانکه بیاید «کاراسی » نام مردی شاهنامه خوان و کارنامه خوان بوده ، و چون در بعض اشعار نام وی قرین مرغان خوش الحان آمده ظاهراً ارباب لغت بدون ا...
-
دفترخوان
لغتنامه دهخدا
دفترخوان . [ دَ ت َ خوا / خا ] (نف مرکب ) دفترخواننده . کتاب خوان . شاهنامه خوان . کارنامه خوان . کسی که در برابر پادشاه یا بزرگان دفترها را خواند. (فرهنگ فارسی معین ). آنکه کتاب برای شاهی یا امیری و مانند آنان خواند. (یادداشت مرحوم دهخدا) : ابوالحسن...
-
کارآسی
لغتنامه دهخدا
کارآسی . (اِخ ) شاهنامه خوان . مرحوم عباس اقبال نویسد: در مقدمه ٔ اوسط شاهنامه یعنی مقدمه ای که بعد از مقدمه ٔ قدیم شاهنامه مورخ به سال 346 هَ . ق .به فرمان امیر ابومنصور عبدالرزاق و قبل از مقدمه ٔ بایسنغری نوشته شده و در ابتدای بعضی از نسخ قدیمی شاه...
-
محاسن
لغتنامه دهخدا
محاسن . [ م َ س ِ ] (ع اِ) ج ِ حسن برخلاف قیاس ، نیکوئیها و خوبیها. کردارهای نیکو و احسانها. خیرات و زیبائیها. (ناظم الاطباء). مقابل مَساوی : نیکوئیها و معایب و مثالب و محاسن و مناقب پنهان ماند. (تاریخ بیهقی ص 96 چ ادیب ). محاسن و مقابح ویرا باز نمود...
-
خاندان
لغتنامه دهخدا
خاندان . [ ن َ ] (اِ مرکب ) دوده . تبار. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آل . (مجمل اللغة). دودمان . (شرفنامه ٔ منیری ). قبیله . اهل بیت . عترت . خانمان . خانواده : بدآمد بدین خاندان بزرگ همه میش گشتیم و دشمن چو گرک . فردوسی .تو با بندگان گوی زآنسان سخن ک...
-
شهرآشوب
لغتنامه دهخدا
شهرآشوب . [ ش َ ] (نف مرکب ) آشوبنده ٔ شهر. (یادداشت مؤلف ) (ناظم الاطباء). که شهر را به آشوب و فتنه و فساد کشد. || کسی که در حسن و جمال ، فتنه ٔ شهری باشد. کسی که از حسن یا فساد خود نظم شهری را بر هم زند. (فرهنگ نظام ). کسی که در حسن و جمال ، فتنه ...
-
کهن
لغتنامه دهخدا
کهن . [ ک ُ هََ / هَُ ] (ص ) مقابل نو، و با لفظ شدن مستعمل . (آنندراج ). قدیم و دیرینه و فرسوده . (ناظم الاطباء). دیرینه . قدیم .مقابل نو و تازه . (فرهنگ فارسی معین ). کُهُن [ در قدیم ] ، کُهَن = کهنه . پهلوی ، کهون . در اوراق مانوی (پهلوی )، قهون (ک...
-
خلاف
لغتنامه دهخدا
خلاف . [ خ ِ ] (ع اِ) نوعی از بید است . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). درخت بید را گویند. چنین گویند که در عهد قدیم تخم او در زمین افتاده و بخلاف معهود درخت او برآمد و بزرگ شد. بدین سبب ، عرب او را خلاف نام نهاد و این تعریف خلیل بن...
-
دبیر
لغتنامه دهخدا
دبیر. [ دَ ] (ص ، اِ) نویسنده . (برهان ) (از جهانگیری ) (صحاح الفرس ) (اوبهی ). منشی . (برهان ) (جهانگیری ). پناغ . (سروری ). بناغ . (دهار). کاتب . (مهذب الاسماء). ادیب . کتّاب . قلم زن . باسواد. که خط دارد. که خواندن و نوشتن تواند. که کتابت تواند. د...