کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارفرما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارفرما
لغتنامه دهخدا
کارفرما. [ ف َ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) کارفرمای . صاحب و آمر. (آنندراج ). آنکه به کاری فرمان دهد : کارفرمای همی داند فرمودن کارلاجرم کارگر از کار همی آید بر. فرخی .همه فرمانبران یزدانندتا ندانی که کارفرمایند. مسعودسعد.برو ای ناصح و بر دردکشان خرده مگی...
-
جستوجو در متن
-
کارفرمایی
لغتنامه دهخدا
کارفرمایی . [ ف َ ] (حامص مرکب ) عمل کارفرما.
-
کارژول
لغتنامه دهخدا
کارژول . (اِ مرکب ) کارفرما. (آنندراج ). سرکار و ناظر کارکنان و عمله جات . (ناظم الاطباء).
-
کارفرموده
لغتنامه دهخدا
کارفرموده . [ ف َدَ / دِ ] (ن مف مرکب ) آنکه او را کار فرموده باشند.آنکه بدو دستور کار دهند به امر کارفرما عمل کند.
-
کارگیا
لغتنامه دهخدا
کارگیا. (ص مرکب ، اِ مرکب ) کارکیا. به معنی پادشاه و وزیر و کارفرما و کاردان باشد و هر یک از عناصر اربعه را نیز گفته اند. (برهان ). و رجوع به کارکیا شود.
-
آمر
لغتنامه دهخدا
آمر. [ م ِ ] (ع ص ) فرماینده . فرمانده . کارفرما. صاحب امر. ج ، آمِرین . || (اِ) ششم روز از ایام عجوز یا چهارم روز آن .
-
قهرمان کردن
لغتنامه دهخدا
قهرمان کردن . [ ق َ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فرمانروا کردن . || کارفرما کردن . || پهلوان شناختن . || نگهبان کردن . محافظ و مراقب ساختن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
کاراوژول
لغتنامه دهخدا
کاراوژول . [ اَ ] (نف مرکب ) کارافژول . کارفرما و مزدور و خدمتگار. (آنندراج ). پیشکار و گماشته و کارگزار و مباشر و اجیر. (ناظم الاطباء). و رجوع به کارافژول شود.
-
کاروژول
لغتنامه دهخدا
کاروژول . [ کارْ وَ ] (نف مرکب ) شخصی را گویند که بر سر مزدوران بایستد و ایشان را کار فرماید و نگذارد که ایشان در کار تعلل کنند. (برهان ). کارفرما و سرکار و عمله و بنا. (انجمن آرا) (آنندراج ). مطلق کارفرما و آنکه بر سر فعله و بنّاو مزدور باشد و به آن...
-
فرما
لغتنامه دهخدا
فرما. [ ف َ ] (نف مرخم ) مخفف فرماینده . آنکه دیگری را کاری فرماید و فرمان براند. همواره به صورت مزید مؤخر با اسمها ترکیب شود، مانند: توبه فرما، حکم فرما، فرمان فرما، کارفرما و جز آن . در صورتی که تنها به کار رود فعل امر است از فرمودن . رجوع به ترکی...
-
همکار
لغتنامه دهخدا
همکار. [ هََ ] (ص مرکب ) شریک و هم پیشه . (آنندراج ) : نه ز همدستان ماننده به هم دستی نه ز همکاران ماننده بدو یک تن . فرخی .مشو یار بدخواه و همکار بدکه تنها بسی به که با یار بد. اسدی .هرکه را اختیار کند همکاران او رامطیع باشند. (تاریخ بیهقی ).حدیث مد...
-
دلچسب
لغتنامه دهخدا
دلچسب . [ دِ چ َ ] (نف مرکب ) چیزی که دل آنرا بخواهد. مرغوب و مطلوب . (از آنندراج ). محبوب و مقبول و دلپذیر. (ناظم الاطباء) : خواب را بر کوهکن تصویر شیرین تلخ کردکار چون دلچسب شد خود کارفرما می شود. تأثیر (از آنندراج ).داغ از دانه ٔ خالت چه بلا دلچس...
-
کارکیا
لغتنامه دهخدا
کارکیا. (ص مرکب ، اِ مرکب ) پادشاه را گویند. (جهانگیری ). در گیلان حاکم و بزرگ را مینامیده اند و کیا نیز همین معنی را دارد و طایفه ای از حکام کیانیه سیادت داشته اند. (انجمن آرا). مقلوب الاضافت است یعنی کیای کار بمعنی خداوند کارها که کارها بدو متعلق ب...
-
کارنده
لغتنامه دهخدا
کارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف ) کارکننده و کارفرما و فاعل از کاشتن . (آنندراج ). ج ، کارندگان : اگر کشتمندی شود کوفته وز آن رنج کارنده آشوفته و گر اسب در کشت زاری شودکسی نیز بر میوه داری شوددم اسب و گوشش بباید بریدسر دزد بر دار باید کشید. فردوسی .ز تخم...