کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارشناس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارشناس
لغتنامه دهخدا
کارشناس . [ ش ِ] (نف مرکب ) دانای کار. صیرفی و حاذق در کار. (ناظم الاطباء). دانشمند. بخرد. خبره . متخصص : شریک اعور رحمة اﷲ علیه که از دهاة عالم و زیرکان دنیاو کارشناسان جهان بود گفت ... (کتاب النقض ص 384).من که شدم کارشناس اندکی صد کنم و باز نگویم ی...
-
جستوجو در متن
-
معامله دان
لغتنامه دهخدا
معامله دان . [ م ُ م َ ل َ / م ُ م ِل ِ ] (نف مرکب ) کاردان و کارشناس . (ناظم الاطباء).
-
اهل خبره
لغتنامه دهخدا
اهل خبره . [ اَ ل ِ خ ُ رَ / رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کارشناس . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
خبره
لغتنامه دهخدا
خبره . [ خ ِ رَ / رِ ] (اِمص ) سنجش . حساب . (از ناظم الاطباء). || (ص ) کارشناس .
-
کاربین
لغتنامه دهخدا
کاربین . (نف مرکب ) آنکه کار را بنگرد. کاردان . کارشناس : شکرایزد را که ما را خسرویست کارساز و کاربین و کاردان . فرخی .کاربینان که کار او دیدنداز خداترسیش بترسیدند.نظامی .
-
عروف
لغتنامه دهخدا
عروف . [ ع َ ] (ع ص ) مرد دانا و کارشناس و ماهر. (ناظم الاطباء). عارف و دانا. (از اقرب الموارد). || مرد نیک شکیبا. (از منتهی الارب ). صبور. (اقرب الموارد). ج ، عُرف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
خبرت
لغتنامه دهخدا
خبرت . [ خ ُ رَ ] (ع اِمص ) آگاهی . (یادداشت بخط مؤلف ). || بصیرت در امری . (یادداشت بخط مؤلف ). || (اِ) کارشناس . (یادداشت بخط مؤلف )رجوع به خِبرَه و خُبرَه شود. || (مص ) آزمودن . (دهار). رجوع به خُبرَه در این لغتنامه شود.
-
خطشناس
لغتنامه دهخدا
خطشناس . [ خ َ ش ِ ] (نف مرکب ) آنکه عالم به احوال خطوط و احوال خطاطان و تمیزدهنده ٔ بین انواع خطوط از جهت زیبایی و نوع کاغذ و قلم است . || آنکه نوشته ٔ حقیقی را از نوشته ٔ جعلی تمیزی می دهد، کارشناس خط.
-
عروفة
لغتنامه دهخدا
عروفة. [ ع َ ف َ ] (ع ص ) مرد دانا و نیک ماهر و کارشناس . (منتهی الارب ). دانا به چیزی ، گویند: رجل عروف و عروفة بالامور؛ یعنی مردی که به امور دانا باشد و هرگاه کسی را یک بار دیده باشد، او را بشناسد (و تاء کلمه برای مبالغه است ). (از منتهی الارب ) (ا...
-
معاملت دان
لغتنامه دهخدا
معاملت دان . [ م ُ م َ ل َ / م ُ م ِ ل َ ] (نف مرکب ) کاردان و کارشناس . (ناظم الاطباء). آنکه سلوک با دیگران را نیک داند. آنکه با راه و رسم امور، نیک آشنا باشد : خواجه احمد به دیوان آمدو بنشست و شغل وزارت سخت نیکو پیش گرفت و ترتیبی و نظامی نهاد که سخ...
-
خبرة
لغتنامه دهخدا
خبرة. [ خ ُرَ ] (ع مص ) آگاهی یافتن . معرفت پیدا کردن . (از متن اللغة). || (اِ) آنچه از چیزی تقدیم میشود. (از معجم الوسیط). || گوشتی که شخص برای اهل خود خرد. || ثرید با چربی . || سفر. || کاسه ای که در آن نان و گوشت است و میان چهار تا پنج تن قرار دارد...
-
شناس
لغتنامه دهخدا
شناس .[ ش ِ ] (اِمص ) اسم مصدر و مصدر دوم غیرمستعمل شناختن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شناختن شود. || (نف مرخم ) مخفف شناسنده . در کلمات مرکب بمعنی شناسنده آید. (فرهنگ فارسی معین ). شناسنده و دریابنده وهمیشه بطور ترکیب استعمال میشود. (ناظم الاطباء). ...
-
قرار
لغتنامه دهخدا
قرار. [ ق َ ] (ع مص ) ثبات و قرار ورزیدن . آرمیدن . (منتهی الارب ). ثبات و آرمیدن . (اقرب الموارد). آرام گرفتن . || آرام دادن . لازم و متعدی هر دو آمده و با لفظ ستدن و گرفتن و دادن و داشتن و بستن و کردن و زدن و آوردن و افتادن و بردن مستعمل . (آنندراج...
-
دانا
لغتنامه دهخدا
دانا. (نف ) صفت فاعلی دائمی از دانستن . داننده . مقابل نادان . مقابل کانا. مقابل جاهل . کندا. عالم .علیم . (منتهی الارب ). علاّم . (السامی ) (مهذب الاسماء).شاعر. فطن [ ف َ / ف ِ ] . کاتب . نطاسی . نطس [ ن َ طِ / ن َ طْ / ن َ طُ ] . عارف . عریف . طَبن...