کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارساز
لغتنامه دهخدا
کارساز. (نف مرکب ) خدمتکار و مانندآن . (آنندراج ). وکیل . مهندس . (زمخشری ) : شکر ایزد را که ما را خسرویست کارساز و کاربین و کاردان . فرخی .دولت او در ولایت کارسازهیبت او بر رعیت پاسبان . فرخی .همه کارسازانت از کم و بیش نباید که ورزند جز کار خویش . ا...
-
جستوجو در متن
-
کاربشول
لغتنامه دهخدا
کاربشول . [ ب َ ] (نف مرکب ) کارساز. آنکه کاری انجام دهد.
-
کاربین
لغتنامه دهخدا
کاربین . (نف مرکب ) آنکه کار را بنگرد. کاردان . کارشناس : شکرایزد را که ما را خسرویست کارساز و کاربین و کاردان . فرخی .کاربینان که کار او دیدنداز خداترسیش بترسیدند.نظامی .
-
مهم ساز
لغتنامه دهخدا
مهم ساز. [ م ُ هَِ / م ُ هَِ م م ] (نف مرکب ) کارساز. || در اصطلاح لوطیان ، مفعول . || در اصطلاح لوطیان ، دلال زنان . (آنندراج ).
-
ترازنده
لغتنامه دهخدا
ترازنده . [ ت َ زَ دَ / دِ ] (نف ) سازنده . کارساز. زیبا و نیکو کننده . زینت و جمال دهنده . آرایش کننده . رجوع به تراز (مخفف ترازنده ) و ترازیدن شود.
-
دیودست
لغتنامه دهخدا
دیودست . [ وْ دَ ] (اِ مرکب ) دست دیو. ید شیطان . || (ص مرکب ) کنایه از تیزدست . (از آنندراج ). قابل و زیرک و چابک . (ناظم الاطباء). || کارساز. کارگزار. (ناظم الاطباء).
-
ناتوانا
لغتنامه دهخدا
ناتوانا. [ ت َ ] (ص مرکب ) ناتوان . عاجز. ضعیف . درمانده . مقابل توانا. و رجوع به ناتوان شود : ز سرگین خر عیسی ببندم رعاف جاثلیق ناتوانا. خاقانی .جهان آفرین ایزد کارسازتوانا کن و ناتوانانواز.نظامی .
-
ناتوانانواز
لغتنامه دهخدا
ناتوانانواز. [ ت َن َ ] (نف مرکب ) کسی که مینوازد مردمان ضعیف و ناتوان را. || (اِخ ) خداوند عالم جل شأنه که یاری میکند درماندگان را. (ناظم الاطباء) : جهان آفرین ایزد کارسازتوانا کن و ناتوانانواز.نظامی .
-
بانیاز
لغتنامه دهخدا
بانیاز. (ص مرکب )(از: با + نیاز). که نیاز دارد. حاجتمند. (ناظم الاطباء). نیازمند. برابر بی نیاز. || کنایه ازمخلوق . (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) : چنان دارم ای داور کارسازکزین بانیازان شوم بی نیاز.نظامی .
-
کرم گستر
لغتنامه دهخدا
کرم گستر. [ ک َ رَ گ ُ ت َ ] (نف مرکب ) گسترنده ٔ کرم . بخشش و جود کننده . (آنندراج ). نیکوکار. خیراندیش . مهربان . (ناظم الاطباء). سخی . جواد. (فرهنگ فارسی معین ) : لطیف کرم گستر کارسازکه دارای خلق است و دانای راز.سعدی .
-
کاربر
لغتنامه دهخدا
کاربر. [ ب ُ ] (نف مرکب ) آنکه زود امور را فیصل کند و کاری را بانجام رساند. احوذی . (منتهی الارب ). قضی . ماضی فی الامور. || برهم زن کار. (آنندراج ) : از دو کونم قطع سودا کرد و در خونم نشاندهست تیغ غمزهایت کاربر هم کارساز.مخلص کاشی (از آنندراج ).
-
مسمع
لغتنامه دهخدا
مسمع. [ م ُ م َ ] (ع ص ) شنوانیده شده و مقبول . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کارساز. (ناظم الاطباء).- غیرمسمع ؛ شنوانیده نشده . غیرمقبول . جواب داده نشده . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : و اسمع غیرمسمع ...
-
بشولنده
لغتنامه دهخدا
بشولنده . [ ب َ / ب ِ / ب ُ ل َ دَ / دِ ] (نف ) گزارنده ٔ کارها و کارساز. || حرکت دهنده و جنباننده . || چست و چالاک و ماهر. || باهوش . هوشمند. || عالم و دانا و بینا. || پریشان کننده و پاشنده . || متحیر. رجوع به بشول ، بشولاندن ، بشولانیدن ، بشولش ، ب...
-
کارسازی
لغتنامه دهخدا
کارسازی . (حامص مرکب ) عمل کارساز. تیاری و تدارک . (ناظم الاطباء). تهیه ٔ اسباب : مغنی کجائی به گلبانگ رودبیاد آور آن خسروانی سرودکه تا وجد را کارسازی کنم برقص آیم و خرقه بازی کنم . حافظ.|| آمادگی . || مهم سازی . || ظرافت . || صنعت و دستکاری . || چاب...