کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارد بزرگ و سنگین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
کارد تیز
لغتنامه دهخدا
کارد تیز. [ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کارد برا. لَخز. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
کارد جراحی
لغتنامه دهخدا
کارد جراحی . [ دِ ج َرْ را ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نیشتر. نشتر. رجوع به نشتر شود.
-
کارد خوردن
لغتنامه دهخدا
کارد خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) رسیدن کارد بکسی یا چیزی . رجوع به آنندراج شود.
-
کارد زدن
لغتنامه دهخدا
کارد زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) ضرب بوسیله ٔ کارد.
-
کارد قصابی
لغتنامه دهخدا
کارد قصابی . [ دِ ق َص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاردی که قصابان به کار برند. کارد گوشت کوب .
-
کارد قلم
لغتنامه دهخدا
کارد قلم . [ دِ ق َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) قلمتراش .
-
کارد کشیدن
لغتنامه دهخدا
کارد کشیدن . [ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) به کار بردن کارد برای ضرب به کسی .
-
پل کارد
لغتنامه دهخدا
پل کارد. [ پ ُ ل ِ ] (اِخ ) نام محلی در حوالی هرات . (حبیب السیر چ طهران خاتمه ص 397).
-
کارد بر سر بردن
لغتنامه دهخدا
کارد بر سربردن . [ ب َ س َ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) بریدن سر.- کارد بر سر قلم بردن ؛ تراشیدن آن : قلم سرّ سلطان چه نیکو نهفت که تا کارد بر سر نبردش نگفت .سعدی (بوستان ).
-
کارد گوشت کوب
لغتنامه دهخدا
کارد گوشت کوب .[ دِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ساطور. کارد قصابی .
-
جستوجو در متن
-
گران نعل
لغتنامه دهخدا
گران نعل . [ گ ِ ن َ ] (ص مرکب ) دارای نعل سنگین . چهارپائی که نعل بزرگ دارد. || بزرگ سم . پهن سم و آن از محسنات اسب است : قوی پشت و گران نعل و سبک خیزبه دیدن تیزبین و در شدن تیز.نظامی .
-
سنگین و رنگین
لغتنامه دهخدا
سنگین و رنگین . [ س َ ن ُ رَ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) در تداول ، باوقار. موقر.
-
سنگین
لغتنامه دهخدا
سنگین . [ س َ ] (ص نسبی ) (از: سنگ + ین ، پسوند نسبت ) گیلکی «سنگین » ، کریستن سن «سنجین » ضبط کرده ! فریزندی «سئنجین » ، یرنی «سنجین » ، نطنزی «سنجین » ، سمنانی «سنجین » ، سنگسری ، لاسگردی و شهمیرزادی «سنجین » ، سرخه ای «سنجین » . گران . وزین . ثقیل...
-
سنگین دل
لغتنامه دهخدا
سنگین دل . [ س َ دِ ] (ص مرکب ) مرادف سنگدل . (آنندراج ). سخت دل . بی رحم . قسی القلب : چون مرا دید ایستاده بر کنار رودبارگفت ای بی معنی سنگین دل نامهربان . فرخی .بربند موی وحلقه ٔ زرین گوش توسنگین دلان حلقه ٔ خضرا گریسته . خاقانی .به بر گرچه سیمند س...