کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاردی،کاردی شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
نان بری
لغتنامه دهخدا
نان بری . [ ب ُ ] (حامص مرکب ) نان بریدن . روزی و معاش و مواجب کسی را بریدن و قطع کردن . موجب و باعث قطع روزی و رزق دیگران شدن . درآمد ضروری کسی را قطع کردن : نان بری کار خوبی نیست . || (اِ مرکب ) وسیله ٔ بریدن و قطعه قطعه کردن نان .- کارد نان بری ؛...
-
چندش
لغتنامه دهخدا
چندش . [ چ ِ دِ ] (اِ) لرز تند که با سرما نبود. لرزش نامطبوعی که در اعصاب آدمی پیدا شود، آنگاه که کاردی یا شیشه ٔ نوک تیزی را برشیشه و امثال آن کشند. حالتی نامطبوع که از دیدن جراحتی صعب یا شنیدن آواز کشیده شدن نوک تیزی بر فلز وچوب سخت یا چیزی دیگر مز...
-
مخملک
لغتنامه دهخدا
مخملک . [ م َ م َ ل َ ] (اِ) در اصطلاح پزشکی مرضی است حاد و ساری و همه گیر که به واسطه ٔ اگزانتم (جوشهای سرخ رنگ زیر جلد) مخصوص متعاقب با پوسته ریزی و انانتم (جوشهای سرخ رنگ در پوشش داخلی لوله های گوارشی ) و آنژین مشخص است . عامل این مرض نوعی استرپتو...
-
کند
لغتنامه دهخدا
کند. [ ک ُ ] (ص ) دلیر و پهلوان و مردانه و شجاع . (برهان ) (ناظم الاطباء). پهلوان و دلاور که کندآور نیز گویند. (فرهنگ رشیدی ). پهلوان و دلیر و مردانه بود و آن را کندآور نیز خوانند. (جهانگیری ). پهلوان جنگی که حریف و دشمن جنگی خود را کند آورد و عاجز ک...
-
ریخته
لغتنامه دهخدا
ریخته . [ ت َ / ت ِ ] (ن مف / نف ) روان شده . (از ناظم الاطباء). سرازیرگشته . (از فرهنگ فارسی معین ). صفت مفعولی از ریختن به معنی سرازیرگشته و جاری شده (در مایعات ). (از شعوری ج 2 ص 20) : به توران نهد روی بگریخته شکسته دل و دیده ها ریخته . فردوسی . |...
-
اسرائیل
لغتنامه دهخدا
اسرائیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن موسی نصرانی مکنی به ابوسعید. هندوشاه در تجارب السلف آرد: اول وزراء بویهیان ابوسعید اسرائیل بن موسی نصرانی بود و او وزارت عمادالدولةبن بویه می کرد، از ادب و کتابت نصیبی زیاده نداشت ، اما بر عمادالدوله غالب بود و در خدمت او ...
-
گشاد
لغتنامه دهخدا
گشاد. [ گ ُ ] (مص مرخم ، اِمص ) فتح و ظفر. (برهان ). فتح . (مهذب الاسماء). فتوح . فرج . گشایش . نجات : بدو گفت شاه آفریدون تویی که وی را کنی تنبل و جادویی کجا هوش ضحاک بر دست توست گشاد جهان از کمربست توست . فردوسی .دو چیز است بند جهان : علم و دانش اگ...
-
چاشت
لغتنامه دهخدا
چاشت . (اِ)یک حصه از چهار حصه ٔ روز باشد که در هندوستان پهر گویند. (برهان ). اول روز. (آنندراج ). بهره ٔ نخستین روز. صبح ، بامداد. مقابل شام . || میانه ٔ روز را گویند. (فرهنگ ناصری ). یک پاس از چهار پاس روز که میانه ٔ روز باشد. ظهر. نیمه روز. نصف الن...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) خیاط. هندوشاه در تجارب السلف آرد (ص 223 ببعد): عمادالدولة (ابن بویه ) را نایبی بود او را ابوالعباس احمد خیاط گفتندی و کارهای خاصه ٔ عمادالدوله در دست داشت میان او و ابوسعید وزیر عداوتی بنشست و ابوالعباس بآن سبب دایم با عمادالد...
-
خان
لغتنامه دهخدا
خان . (اِ) خانه . بیت . (صحاح الفرس ) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ جهانگیری ) (غیاث اللغات ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : گفت با خرگوش خانه خان من خیز خاشاکت ازاو بیرون فکن . رودکی .تا سمو سر برآورید ز دشت گشت زنگارگون هم...
-
حسن صباح
لغتنامه دهخدا
حسن صباح . [ ح َ س َ ن ِ ص َب ْ با ] (اِخ ) از داعیان فرقه ٔ نزاریه ٔاسماعیلیان در الموت قزوین است . بعد از وفات المستنصر فاطمی میان دو فرزند او المصطفی الدین اﷲ مشهور به «نزار» و المستعلی باﷲ ابوالقاسم احمد که هر دو مدعی جانشینی پدر بودند، اختلاف اف...
-
یکی
لغتنامه دهخدا
یکی . [ ی َ / ی ِ ] (عدد، ص ، اِ) مزیدعلیه یک است و معنی هر دو برابر است ، فرقی ندارد مگر در بعضی محل . (آنندراج ) (غیاث ). یک از هر چیز. یک عدد. یک ، خواه در شمارش اشخاص یا اشیاء : یکی حال از گذشته دی یکی از نامده فرداهمی گویند پنداری که وخشورند یا ...
-
پروشات
لغتنامه دهخدا
پروشات . [ پ ُ ] (اِخ ) پروشاتّو. ملکه ٔ ایران ، زن داریوش دوم و دختر اردشیر اول (درازدست ) هخامنشی از زن بابلی آندیا یا آندریا نام . این اسم را یونانی شده ٔ پروشات یا پروشاتو گمان می برند و شاید بپارسی قدیم بمعنی پرشاد بوده یا آنکه نامش نزدیک به لفظ...
-
لب
لغتنامه دهخدا
لب . [ ل َ ](اِ) شفه . (دهار). لحمی که در مدخل دهان واقع است . قسمت خارجی دهان که دندانها را پوشاند. پرده ٔ پیش دهان که دندانها را پوشاند.نام هر یک از دو قسمت گوشتالو و سرخ که جلوی دندانها قرار گیرد و دوره ٔ دهان را تشکیل دهد : لب بخت پیروز را خنده ا...
-
دسته
لغتنامه دهخدا
دسته . [ دَ ت َ / ت ِ ] (اِ) هر چیز که نسبت به دست دارد. (آنندراج ). || دستینه . خط نوشته . دستخط : گوئی که به پیرانه سر از می بکشم دست آن باید کز مرگ نشان یابی و دسته . کسائی .و مراد از این دست همانست که حافظ گوید در این بیت «یا ز دیوان قضا خط امانی...