کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارخانه چی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارخانه چی
لغتنامه دهخدا
کارخانه چی . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کارخانه دار. کسی که کارخانه ای اداره کند. || قواد.
-
واژههای مشابه
-
کارخانه ٔ چین
لغتنامه دهخدا
کارخانه ٔ چین . [ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نگارستان چین : آن پری پیکر حصارنشین بود نقاش کارخانه ٔ چین .نظامی (هفت پیکر ص 219).
-
کارخانه ٔ فلک
لغتنامه دهخدا
کارخانه ٔ فلک . [ ن َ / ن ِ ی ِ ف َ ل َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از دنیا و عالم است . || آسمان . (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به مجموعه ٔ مترادفات ص 165 شود.
-
کارخانه ٔ قند
لغتنامه دهخدا
کارخانه ٔ قند. [ ن َ / ن ِ ی ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به قندریزی شود.
-
کارخانه ٔ کرو
لغتنامه دهخدا
کارخانه ٔ کرو. [ ن َ / ن ِ ی ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جائی که در آن کشتیها وجهازها سازند. (از سفرنامه ٔ شاه ایران ، آنندراج ).
-
کارخانه دار
لغتنامه دهخدا
کارخانه دار. [ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) ناظر کارخانه و رئیس کارخانه . (ناظم الاطباء).
-
کارخانه داری
لغتنامه دهخدا
کارخانه داری . [ ن َ / ن ِ ] (حامص مرکب ) عمل کارخانه دار. اداره ٔ کارخانه .
-
کارخانه سالار
لغتنامه دهخدا
کارخانه سالار. [ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چالان چولان شهرستان بروجرد، واقع در 20هزارگزی جنوب باختری بروجرد و 5هزارگزی باختر شوسه ٔ بروجرد. جلگه .هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 163 تن باشد. آب آن از رودخانه و محصول آنجا غلات است و شغل اهالی زراعت م...
-
بسطام خان کارخانه
لغتنامه دهخدا
بسطام خان کارخانه . [ ب َ ن ِ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) یکی از سرداران زکیخان زند که مأمور خاموش کردن شورش رشیدبیک و جهانگیرخان پسران فتحعلی خان افشار در اصفهان شد. رجوع به حاشیه ٔ مجمل التواریخ گلستانه چ 1 ص 305 و 308 شود.
-
جستوجو در متن
-
تبریز
لغتنامه دهخدا
تبریز. [ ت َ ] (اِخ ) نام شهری است در آذربایجان در اقلیم پنجم ... و مردم آنجا اکثر آهنگرند و جلال الدین سیوطی در لب الالباب نوشته که تبریز بالکسر شهری است قریب آذربایجان و این معرب آن است . (غیاث اللغات ). هدایت در انجمن آرا گوید: در شمال مغرب ایران ...
-
چاپ
لغتنامه دهخدا
چاپ . (اِ) طبع. باسمه . عملی است که بواسطه ٔ آن میتوان از روی یک نوشته چند نسخه ٔ شبیه به آن تهیه کرد. (لغات نو فرهنگستان ). طبع و باسمه و تافت و انطباع و تافتگی از روی خط و نوشته . (ناظم الاطباء)؛ چاپ اول ، طبع نخستین کتابی ؛ چاپ عبدالرحیم ، طبع او....