کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کارافتاده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کارافتاده
لغتنامه دهخدا
کارافتاده . [اُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) کاراوفتاده . از کار افتاده . از کار اوفتاده . کسی که با مردم بسیار معامله کرده باشد و تجربه کار بود. (آنندراج ). مجرب . کار دیده . با آزمون . آزموده . گرم و سرد جهان چشیده : معشوقه کارافتاده به دل برده و دل داده...
-
جستوجو در متن
-
کارافتادگی
لغتنامه دهخدا
کارافتادگی . [ اُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل کارافتاده : هست خلت عین کارافتادگی گر خلیلی کم طلب آزادگی .عطار.
-
تجربه کار
لغتنامه دهخدا
تجربه کار. [ ت َ رِ / رُ ب َ / ب ِ ] (نف مرکب ) ج ، تجربه کاران . شخص آزموده و دانا. (فرهنگ نظام ). مردم کارافتاده و کارآزموده . (آنندراج ). عالم به شغل و عامل با تجربه . (ناظم الاطباء). مجرب . بازل : مرا ز تجربه کاران نصیحتی یاد است که توبه نامه بخط...
-
شفاعت خواه
لغتنامه دهخدا
شفاعت خواه . [ ش َ ع َ خوا / خا ] (نف مرکب ) شفاعت خواهنده . شفیعشونده . درخواست بخشایش کننده .خواهشگر. شافع. شفیع. (یادداشت مؤلف ) : اگر محمد اندر مقام محموداست گناه امّت خود را ز حق شفاعت خواه ... سوزنی .راهنمای خلق به طریق هُدی و شفاعت خواه امت ب...
-
تباه و تبست
لغتنامه دهخدا
تباه و تبست . [ ت َ هَُ ت َ ب َ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) تار و مار. ترت و مرت . تبست و تباه . خاش و خماش . داس و دلوس . قاش و قماش . سست از کارافتاده . تباه : دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ که دل تبست وتباه است و تن تباه و تبست .آغاجی (از لغت فرس اسدی...
-
تبست
لغتنامه دهخدا
تبست . [ ت َ ب َ ] (ص ، اِ) چیزی بود سست . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 36). چیزی باشد سست و از کار افتاده . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). چیزی تباه و از کار افتاده بود. (فرهنگ جهانگیری ) (از فرهنگ رشیدی ) (از شرفنامه ٔ منیری ). بمعنی ضایع و تباه باشد و چیزی تبا...
-
نرماده
لغتنامه دهخدا
نرماده . [ ن َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) خنثی . (بحر الجواهر) (ناظم الاطباء). آنکه آلت مردان و زنان هر دو را دارا باشد. (ناظم الاطباء) : همچو خنثی مباش نرماده یا همه سوز باش یا همه ساز. سنائی .لاف مردی زنی و زن باشی همچو خنثی مباش نرماده . سعدی . || (اصطلا...
-
گشنه
لغتنامه دهخدا
گشنه . [ گ ُ ن َ / ن ِ ] (ص ) گسن . گسنه .گرسنه . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). گرسنه . (برهان )(جهانگیری ). گرسنه و گسنه . (آنندراج ) : پس باد را بفرمود تا آن بساط را بنهاد و خانه ٔ مکه را طواف کرد... پس از مکه بگذشت و از زمین حجاز بگذشت وراهگذارش د...
-
کار ساختن
لغتنامه دهخدا
کار ساختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) احتیال . تهیه دیدن : چرا برنسازی همی کار خویش که هرگز نیامد چنین کار پیش . فردوسی .فرستاده ای آمد از نزد اوی که شد ساخته کار و پر رنگ و بوی . فردوسی .چو بی بهره باشی ز شاهنشهی چه سازی مرا کار چون تو رهی . فردوسی .حال وی...
-
پلا
لغتنامه دهخدا
پلا. [ پ ِل ْ لا ] (اِخ ) نام پایتخت قدیم مقدونیه ، زادبوم فیلیپوس و اسکندر. سلوکیان سربازان از کارافتاده ٔ مقدونی را بدین جا میفرستادند. گویند آنتی گون سردار اسکندر آن شهر را بساخت و سپس آن را آپاما نامیدندآپاما در دامنه ٔ کوهی بطرف رود اُرُن تِس در...
-
افتاده
لغتنامه دهخدا
افتاده . [ اُ دَ / دِ ] (ن مف /نف ) عاجز. (برهان ) (ناظم الاطباء). کنایه از عاجز و زبون گردیده باشد. (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ): یکی گفت چرا شب نماز نمیکنی ؟ گفت مرا فراغت نماز نیست من گرد ملکوت می گردم و هر کجا افتاده ای است دست او میگیرم یعنی ک...
-
کلته
لغتنامه دهخدا
کلته . [ ک َ ت َ / ت ِ ] (ص ) چهارپای و دد پیر و مانند این . (لغت فرس چ اقبال ص 456). حیوان پیر سال خورده و از کار بازمانده و از کارافتاده را گویند از هر قسم که باشد اعم از دد ودام و غیره . (برهان ). حیوانی که پیر شده باشد از هرجنس که باشد. (آنندراج ...
-
حرامزاده
لغتنامه دهخدا
حرامزاده . [ ح َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب / ص مرکب ) سِنْد. (صحاح الفرس ) (دهار). سنده . سندره . (صحاح الفرس ). ابن زنیة.ابن غیة. ولدالزنا. زنازاده . مول . زاده ٔ حرام . زاده ٔزنا. ناپاکزاد. ناپاکزاده . خشوک . ولد حرام . فغاک . سنداره . جامغول . خشتوک . ...
-
کاردیده
لغتنامه دهخدا
کاردیده . [ دی دَ / دِ ] (ن مف مرکب )کارآزموده و تجربه کرده . (ناظم الاطباء). مجرب . آزموده . گرم و سرد روزگار چشیده . کارافتاده : چنین گفت با نامور بخردان جهاندیده و کاردیده ردان . فردوسی .کسی در جهان این شگفتی ندیدنه از کاردیده بزرگان شنید. فردوسی ...