کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کاخت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کاخت
لغتنامه دهخدا
کاخت . [ خ ِ ] (اِخ ) شهری از گرجستان . کاخت و کارتیل نام دو شهر از گرجستان بوده است . (انجمن آرای ناصری ). و رجوع به تذکرةالملوک چ 2 ص 5 و ص 76و مجمل التواریخ ابوالحسن گلستانه ص 348 و 349 شود.شراب این ولایت معروف است نیز رجوع به کارتیل شود.
-
جستوجو در متن
-
پوراسوئی
لغتنامه دهخدا
پوراسوئی . (اِخ ) نام محلی است درقفقاز در شمال کویر قره یاز، بین کاخت و گرجستان .
-
کارتیل
لغتنامه دهخدا
کارتیل . (اِخ ) شهری از گرجستان . و ولات گرجستانات متعلّقه به ایران ، گرجستان ، کارتیل و کاخت و تفلیس است . (تذکرة الملوک چ 2 ص 5) : ارکلی خان والی گرجستان ، کاخت و کارتیل مقدمش را گرامی و او را به تفلیس برده منزلی مرغوب به جهت او مهیا و جمعی را به خ...
-
موراو
لغتنامه دهخدا
موراو. [ م ُ ] (اِ) عنوان حکام و کلانتران شهرهای بزرگ گرجستان (عهد صفویه ) : خبر رسید که موراو «مسق »... با جماعت از ناوران گرجستان کاخت به عزم قتل تهمورس خان در حرکت آمد، بر سر او رفتند. (تاریخ عباسی به نقل از کتاب شاه عباس تألیف فلسفی ج 2 ص 215).
-
ارکلی خان
لغتنامه دهخدا
ارکلی خان . [ اِ رَ ] (اِخ ) هراکلیوس والی گرجستان و کاخت و کارتیل ، که آزادخان افغانی پس از فرار لشکریان خویش ، نزد او شد و او مقدمش را گرامی داشت و او را به تفلیس برد و منزل مرغوب بجهت او مهیا و جمعی را بخدمت و پرستاریش مأمور ساخت . آزادخان مدت دو...
-
جار
لغتنامه دهخدا
جار. (اِخ ) یا «جاروتله ». اسم ناحیه ای از لکزستان و نام شهری از لکزستان در 132 هزارذرعی جنوب غربی تفلیس واقع و یکی از شهرهای عمده ٔ لکزیهاست ، در تاریخ خوانین شکی که بزبان ترکی و از مصنفات قاضی عبداللطیف افندی است اسم جار بتکرار ذکر شده حتی ذکر واقع...
-
تفلیس
لغتنامه دهخدا
تفلیس . [ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) عامه بکسرخوانند ولی به فتح است . نام شهری است که آب دریای ارس از کنار آن میگذرد و آن دو سور دارد و آب حمامهای آن گرم می برآید بدون آتش . شهری است که در زمان خلافت عثمان بن عفان مفتوح گشته . (منتهی الارب ). شهری است به ارا...
-
استوار
لغتنامه دهخدا
استوار. [ اُ ت ُ ] (ص ) (از پهلوی استوبار یا هستوبار ، به معنی معتقد و ثابت قدم ) پایدار. ثابت . پابرجا . پای برجا. استوان . (رشیدی ). ثبت . ثابت . (دهار). راسخ . (دهار) (منتهی الارب ). رابطالجاش . متین . (السامی ) (دهار) (زمخشری ) (مهذب الاسماء). مب...