کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
کائن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
کائن
لغتنامه دهخدا
کائن . [ ءِ ] (ع ص ) موجودشونده . (از منتخب ) (غیاث ). موجود. هست .- کائن بودن ؛ موجود بودن . تکوین شدن .- کائن شدن ؛ مستقر شدن . استقرار یافتن . استوار شدن .|| واقع شونده : المقدر کائن . || چند. کایّن . (منتهی الارب ). مؤلف غیاث آرد: مشتق از کون ...
-
واژههای مشابه
-
کائن و من کان
لغتنامه دهخدا
کائن و من کان .[ ءِ ن ُ م َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) کنایه از مخلوقات . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به کائناً من کان شود.
-
جستوجو در متن
-
کاین
لغتنامه دهخدا
کاین . [ ی ِ ] (ع ص ) کائن . رجوع به کائن شود.
-
گاسپه
لغتنامه دهخدا
گاسپه . [ پ ِ ] (اِخ ) نام دماغه ای است در مدخل خلیج گاسپه ، واقع در شبه جزیره ٔ گاسپزیه به کائن در آمریکا.
-
کائنة
لغتنامه دهخدا
کائنة. [ ءِ ن َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث کائن . حادثه . || چیز نوپیدا که سابق نبوده باشد. (آنندراج ). ج ، کائنات .
-
کائناً من کان
لغتنامه دهخدا
کائناً من کان .[ ءِ نَن ْ م َ ] (ع ق مرکب ) هر که باشد : کائناً من کان خاک در تست که ز خاک اینهمه کائن تو کنی . خاقانی .و مال ایتام و غائب را نیکو محافظت نماید و بیرون از او کائناً من کان هیچ آفریده در میان کار او درنیاید و کسی را که او در زندان شرع ...
-
مقدور
لغتنامه دهخدا
مقدور. [ م َ ] (ع ص ) تقدیرشده و مقدر. (ناظم الاطباء). امر محتوم . ج ، مقادیر. (از اقرب الموارد). آنچه اراده ٔ خدا بر انجام یافتن آن تعلق گرفته . امر ناگزیر : و کان امراﷲ قدراً مقدوراً. (قرآن 38/33).در تک ایدون جَهَد که باد بزان که تو گویی قضای مقدور...
-
آمده
لغتنامه دهخدا
آمده . [ م َ دَ / دِ ] (ن مف / نف ، اِ) رسیده . وارد. واقع. حادث . کائن : زآمده شادمان نباید بودوز گذشته نکرد باید یاد. رودکی .خوارزمشاه اسب بخواست و بجهد برنشست اسب تندی کرد از قضای آمده بیفتادهم بر جانب افکار و دستش بشکست . (تاریخ بیهقی ). || بدیهه...
-
لمع
لغتنامه دهخدا
لمع. [ ل َ ] (ع اِمص ) صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لمع نزد شعرا آن است که در بیت بعض الفاظ عربی به ترکیب مفید آرد. و اگر آن ترکیب ، ترکیبی باشد که به چیزی مصطلح شده باشد، یا به مثل یا به لطیفه و یا به حکمتی و یا غیر آنها زیبا آید. مثاله :کسی که دی...
-
اکوان
لغتنامه دهخدا
اکوان . [ اَک ْ ] (ع اِ) ج ِ کَون . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ کون به معنی مخلوقات و موجودات است و می تواند جمع کائن باشد به معنی پیداشونده . (از آنندراج ) (غیاث اللغات ). ج ِ کون به معنی هستیها. وجودها. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کون شود.-...
-
حارث
لغتنامه دهخدا
حارث .[ رِ ] (اِخ ) ابن ثقف . محدث است . و از محمدبن سیرین روایت دارد و یحیی بن یمان و ابو داود حفری از او روایت کنند. و حفری گوید که حارث بنقل از حسین حدیث کند که مغاذ از رسول (ص ) پرسید: ماهو کائن بعدک ؟ پیغمبر (ص ) فرمود: «یکون خلفا ثم یکون ملکا ث...
-
حمزة
لغتنامه دهخدا
حمزة. [ ح َ زَ ] (اِخ ) ابن اسدبن علی بن محمد، مکنی به ابی یعلی . یاقوت گوید: وی ادیب ، کاتب ، شاعر، مورخ و از اعیان دمشق و از افاضل مبرزین آنجا بود و در دمشق 555 هَ . ق . بمرد او راست تاریخی در حوادثی که از سال 441 هَ . ق . آغاز آن باشد و تا هنگام م...
-
جف
لغتنامه دهخدا
جف . [ ج َف ف ] (ع مص ) فراهم آوردن و بردن مال خود را. (تاج العروس ). || خشک کردن : «حین یجف علیه الهواء»، «ثوبه یجف علیه »(دزی ). || خشک شدن : «ینبت کثیراً ببرکة الفیل اذا جف عنها الماء». (دزی ). || درازبودن جامه ٔ کسی برای او: «ثوبه یجف علیه ». (دز...