کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ژفکاب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ژفکاب
لغتنامه دهخدا
ژفکاب . [ ژَ ] (اِ مرکب ) آب و چرکی که در گوشه ٔ چشم جمع شده باشد خواه تر باشد خواه خشک . (برهان ). پیخ . قی (در چشم ). رمص . غمص . ژفک . رجوع به ژفک شود.- ژفکاب از چشم پاک کردن ؛ شوخ از چشم ستردن و زدودن آن .
-
جستوجو در متن
-
ژفگاب
لغتنامه دهخدا
ژفگاب . [ ژَ ] (اِ مرکب ) ژفکاب . رجوع به ژفکاب شود.
-
کالسه
لغتنامه دهخدا
کالسه . [ ل ِ س َ / س ِ ] (اِ) ژفکاب . چرکی که در گوشه های چشم گرد آید (در تداول مردم قزوین ).
-
کیخ
لغتنامه دهخدا
کیخ . (اِ) چرکی بود که در گوشه های چشم جمع آید. (فرهنگ جهانگیری ). چرکی را گویند که در گوشه های چشم به هم رسد. (برهان ). چرک و ریمی که در کنج چشم جمع شود، و چون در پارسی خا با غین تبدیل یابد کیغ نیز آمده . (انجمن آرا). پیخ . رَمَص . قی (در چشم ). خیم...
-
ژفک
لغتنامه دهخدا
ژفک . [ ژَ ] (اِ) چرک کنجهای چشم است خواه تر باشد خواه خشک و در عربی رمص چرک خشک و غمص چرک تر را گویند. (برهان ). رمص . غمص . پیخ . پیخال ِ چشم . خِم . (زمخشری ). خیم . (فرهنگ اسدی نخجوانی ). قی (در چشم ). کیغ. کیخ . اشک ستبرگشته و رنگ گردانیده در گو...
-
غمص
لغتنامه دهخدا
غمص . [ غ َ ] (ع مص ) شکر نکردن نعمت را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناسپاسی کردن نعمت را. (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || خرد و خوار شمردن و بر هیچ ناداشتن چیزی را. || عیب گرفتن بر کسی سخن را. (منتهی الارب )(آنندراج ). عیب کردن کسی را. (تاج...
-
رمص
لغتنامه دهخدا
رمص .[ رَ م َ ] (ع اِ) خم چشم که در گوشه ٔ چشم گرد آید وخشک شود. (منتهی الارب ). چرک سفید و خشک شده که در گوشه ٔ چشم گرد آید. (از اقرب الموارد). چرک سفید که در کنج چشم گرد آید و آنچه روان شود آن را غَمَص گویند. (غیاث اللغات ). پیخ . پوخ . (ناظم الاطب...
-
پیخ
لغتنامه دهخدا
پیخ . (اِ) رمص . قی (در چشم ). کیخ . خیم . ژفک . ژفکاب . چرک گوشها و کنجهای چشم را گویند و آبی که از چشم برآید ومژگان ها را برهم چسباند و بعربی رمص خوانند. (برهان ). آبی که بر پلک و مژه ستبر شود و رنگ زرد گیرد آنگاه که چشم بیمارست . آژیخ . (صحاح الفر...