کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
ژد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
ژد
لغتنامه دهخدا
ژد. [ ژَ ] (اِ) صمغ و آن چیزی است چسبنده که از ساق درخت برمی آید. (برهان ). اَنگم . کتیرا.
-
جستوجو در متن
-
ژدوار
لغتنامه دهخدا
ژدوار. [ ژَدْ / ژُدْ ] (اِ) جدوار است که ماه پروین باشد و آن داروئی است مشهور و جدوار معرّب آن است . (برهان ). جدوار. (مخزن الادویه ). رجوع به جدوار شود.
-
ونژد
لغتنامه دهخدا
ونژد. [ وَ ژَ ] (اِ مرکب ) (از: ون + ژد) صمغ درخت ون باشد که درخت چتلاقوچ است ، چه ژد به معنی صمغ است ، و با زای هوز هم آمده . (برهان ) (آنندراج ). صمغ درخت ون . رجوع به ونیژد شود.
-
ژرژ داندن
لغتنامه دهخدا
ژرژ داندن . [ ژُدَ ] (اِخ ) نام پیسی فکاهی (کمدی ) به نثر در سه پرده از آثار مولیر که در سال 1668 م . نوشته شده است .
-
گوج
لغتنامه دهخدا
گوج . [ گ َ وَ ] (اِ) صمغ درخت را گویند. (برهان ) (آنندراج ). انگم . ژد. || و به ضم اول و سکون ثانی و جیم به زبان ترکی به معنی زور و قوت باشد. (برهان ) (آنندراج ).
-
ژنده چین
لغتنامه دهخدا
ژنده چین . [ ژَ / ژِدَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه پاره های جامه ٔ کهنه از راهها و کوچه ها چیند. (رشیدی ). رجوع به کهنه چین شود.
-
انگژد
لغتنامه دهخدا
انگژد. [ اَ گ ُ ژَ ](اِ) مطلق صمغها را گویند عموماً و صمغی باشد بغایت بدبوی و آن را بعربی حلتیت خوانند. و آن را انگژد بسبب آن گویند که صمغ درخت انگدان است و اصل آن انگدان ژد باشد چه ژد بلغت فرس به معنی صمغ است . (از برهان قاطع) (از هفت قلزم ). هرصمغی...
-
کوژد
لغتنامه دهخدا
کوژد. [ ژَ ] (اِ مرکب ) صمغ درخت پرخاری است که آن درخت را به عربی شائکه خوانند و آن صمغ را عنزروت گویند و آن سرخ و سفید و بسیار تلخ است و در کوههای شبانکاره ٔ شیراز بهم می رسد و در دواهای چشم و زخمها به کار برند. (از برهان ). ثمری است از درخت پرخار ک...
-
کنگرزد
لغتنامه دهخدا
کنگرزد. [ ک َ گ َ زِ / زَ ] (اِ مرکب )صمغ کنگر است و آن را کنگری هم می گویند خوردن آن به آسانی قی و استفراغ آورد به عربی صمغالحرشف و تراب القی خوانند. (برهان ) (آنندراج ). اسم فارسی صمغالحرشف است که به فارسی کنگرزد نامند. (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کنگ...
-
صمغ
لغتنامه دهخدا
صمغ. [ ص َ ] (ع اِ) چیزی است لزج که از بعض اشجار حاصل شود. به هندی گوند گویند. به فارسی ژَد نامند. (غیاث اللغات ). شلم درخت . (منتهی الارب ). در ترجمه ٔ صیدنه آرد: لیث گوید هرچه از درخت ترشح کند و منجمد شود، عرب او را صمغ گوید و به هندوی جیر گویند. ا...
-
انجدان
لغتنامه دهخدا
انجدان . [ اَ ج ُ ] (معرب ، اِ) معرب انگدان است و آن را بعربی حلتیت و بیح آنرا اصل الانجدان خوانند . (برهان قاطع) (آنندراج ). در لغت طبری کلوپر گویند. (از انجمن آرا). گیاهی از تیره ٔ چتریان که علفی است و پایا میباشد. این گیاه در اکثر صحاری ایران فراو...