کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چی
لغتنامه دهخدا
چی . (اِ) (مخفف چیز) به معنی چیز باشد. (جهانگیری ). مخفف چیز است که آن را به عربی شی ٔ خوانند. (برهان ). و ظاهراً شی ٔ عرب معرب این کلمه است . (یادداشت مؤلف ) : مرغ جائی رود که چینه بودنه بجائی رود که چی نبود. سعدی .من این مرد زیرک منش میشناسم اگر چ...
-
چی
لغتنامه دهخدا
چی . (اخ ) نام سلسله ٔ دوازدهم سلاطین چین وآنان چهار تن بوده اند و نام پادشاه اول این سلسله گاودی بوده است (یعنی بلندمرتبه ). (یادداشت مؤلف ).
-
چی
لغتنامه دهخدا
چی . (ترکی ، پسوند) در ترکی پسوند نسبت شغلی است و دارنده و متصدی معنی میدهد چون در آخر کلمه درآید به معنی «گر» و «کار» فارسی باشد و گویا همان است که ما در گوانجی و میانجی داریم و ترکان نیز از ما گرفته اند چه علاوه بر دو شاهد گوانجی و میانجی در زبان ا...
-
چی
لغتنامه دهخدا
چی . (حرف ربط) صورت قدیم حرف «چه » و به همان معانی حرف «چه » استعمال شود : عنان همت مخلوق اگر به دست قضاست چرا دل تو چراگاه چی و چون و چراست . عمعق بخاری .و سودا بر مزاج او مستولی شده است چی هیچ صاحب مروت و فتوت از خرد و حریت براین اقوال و افعال ذمیم...
-
واژههای مشابه
-
عرابه چی
لغتنامه دهخدا
عرابه چی . [ ع َرْ را ب َ/ ب ِ ] (ص مرکب ) آنکه عرابه راند. متصدی و راننده که عرابه (ارابه ) را هدایت کند. رجوع به عرابه شود.
-
گنده چی
لغتنامه دهخدا
گنده چی . [ گ ُ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) رشیدی در ذیل گُنده آرد: کوفته که مدور و بزرگ ساخته در میان آتش اندازند، و گنده چی تصغیر آن یعنی گنده ٔ کوچک ، احمد اطعمه گوید : تا که بود گنده چی امرد ابروترش تا که بود حلقه چی شاهد شیرین دهن . بسحاق اطعمه .رجوع ب...
-
گوری چی
لغتنامه دهخدا
گوری چی . (اِخ ) دهی است از دهستان انگدان بخش کهنوج شهرستان جیرفت واقع در 255000 گزی جنوب کهنوج و 5000 گزی شمال راه مالرو انگدان به بیابان . کوهستانی و گرمسیر و سکنه ٔآن 200 تن و آب آن از رودخانه است . محصول آن خرما وشغل اهالی زراعت و راه آن مالرو اس...
-
کی چی
لغتنامه دهخدا
کی چی . (اِخ ) دهی از دهستان کرارج است که در بخش حومه ٔ شهرستان اصفهان واقع است و 447 تن سکنه و یک بقعه ٔ قدیمی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
کافه چی
لغتنامه دهخدا
کافه چی . [ ف ِ ] (اِ مرکب ) (از: کافه + چی ) صاحب قهوه خانه . قهوه خانه دار.
-
کالسکه چی
لغتنامه دهخدا
کالسکه چی . [ ل ِ ک َ / ک ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) (از: کالسکه روسی + چی ترکی ) شخصی که کالسکه راند و در عرف کوچبان خوانند. (آنندراج از سفرنامه ٔ شاه ایران ). کسی که کالسکه را مهار کرده میراند. (ناظم الاطباء). || در تداول بعضی از نقاط ایران دارنده ٔ ک...
-
کوتال چی
لغتنامه دهخدا
کوتال چی . (ترکی - مغولی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) مهتر اسب و خادم و راعی آن . (آنندراج ). مأخوذ از ترکی ، سئیس و پرستار اسبان . (ناظم الاطباء). از ترکی و مغولی ، کتل چی = کوتلچی ؛ مهتر اسب . خادم اسب . (فرهنگ فارسی معین ) : و چندین خلق از کوتال چی و خرب...
-
کوتل چی
لغتنامه دهخدا
کوتل چی . [ ت َ ] (ترکی -مغولی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) کوتال چی . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کوتال چی شود.
-
کنترات چی
لغتنامه دهخدا
کنترات چی . [ ک ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه فروش جنس یا اجناسی را به ادارات دولتی و شرکتها مقاطعه کند. مقاطعه کار. پیمانکار: کنترات چی ارتش . (فرهنگ فارسی معین ).
-
گاری چی
لغتنامه دهخدا
گاری چی . (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که گاری میراند. دارنده ٔ گاری . آنکه با گاری اشیاء را حمل کند.