کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چکمه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چکمه
لغتنامه دهخدا
چکمه . [ چ َ م َ /م ِ ] (ترکی ، اِ) در ترکی ، موزه را گویند. (آنندراج ) (غیاث ). مأخوذ از ترکی ، موزه ٔ ساقه بلند و کفش مسافر. (ناظم الاطباء). قسمی پوتین ساقه بلند چرمین . پوتین ساقه بلند مخصوصی که معمولاً افسران ارتش یا اشخاص دیگر در اسب سواری پوشن...
-
واژههای مشابه
-
نیم چکمه
لغتنامه دهخدا
نیم چکمه . [ چ َ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) چکمه ٔ کوتاه . (ناظم الاطباء). پوتین و چکمه ای که کمی از ساق پا را بپوشاند.
-
چکمه سیاه
لغتنامه دهخدا
چکمه سیاه . [ چ َ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان دالوند بخش زاغه ٔ شهرستان خرم آباد که در 13 هزارگزی خاور زاغه و 4 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به بروجرد واقع است . جلگه و سردسیر است و 160 تن سکنه دارد. آبش از سراب چکمه سیاه . محصولش غلات و لبنیات . ...
-
چکمه پوش
لغتنامه دهخدا
چکمه پوش . [ چ َ م َ / م ِ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ چکمه . کسی که چکمه در پای کند آنکس که پوتین ساق بلند را پای افزار کند : سفر میکند از سرت عقل و هوش شد از فکر چقشور چون چکمه پوش .طاهر وحید (از آنندراج ).
-
چکمه دوز
لغتنامه دهخدا
چکمه دوز. [ چ َ م َ / م ِ ] (نف مرکب ) دوزنده ٔ چکمه . کفش دوزی که در دوختن چکمه تخصص دارد. استاد کفاش که چکمه تواند دوخت . آنکس که پوتین ساق بلند دوزد.
-
چکمه دوزی
لغتنامه دهخدا
چکمه دوزی . [ چ َم َ / م ِ ] (حامص مرکب ) دوختن چکمه . عمل چکمه دوز.
-
جستوجو در متن
-
موزه پوشیده
لغتنامه دهخدا
موزه پوشیده . [ زَ / زِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) چکمه بپا و چکمه پوشیده . (ناظم الاطباء).
-
لبچین
لغتنامه دهخدا
لبچین . [ ل َ] (اِ مرکب ) نوعی کفش و چکمه ٔ درشت و خشن سربازی .
-
پوتین
لغتنامه دهخدا
پوتین . (از فرانسوی ، اِ) مأخوذ از فرانسوی ِ بتین . کفش با دیواره های بلند که تا بالای غوزک پا را پوشد. موزه . نیم چکمه .
-
بسطار
لغتنامه دهخدا
بسطار. [ ب ُ ] (اِ) پوتین . پوطین . نیم چکمه ٔ روستائیان . (دزی ج 1 ص 86).
-
موزه دوز
لغتنامه دهخدا
موزه دوز. [ زَ / زِ ] (نف مرکب ) کفشگر. چکمه ساز. خفاف . (یادداشت مؤلف ). چکمه دوز و آنکه چکمه می سازد. (ناظم الاطباء). کفشگر. (آنندراج ). خفاف . (ملخص اللغات حسن خطیب ) (دهار) : که در کشور من یکی موزه دوزبدین گونه شاد است و گیتی فروز. فردوسی .هم اک...
-
مرحاج
لغتنامه دهخدا
مرحاج . [ م ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) در تداول داش مشدیها، مخفف میرحاج . کسی که پای بسیار بزرگ دارد و هیچ کفش یا چکمه ای به پای او راست نیاید (شاید از اسم یا عنوان شخص معین اتخاذ شده ). در مقام تهدید می گفته اند «کونت را چکمه ٔ مرحاج می کنم » یعنی چنان...
-
شلم
لغتنامه دهخدا
شلم . [ ش َ ] (اِ) پای افزار مسافر و کفش مسافر. (ناظم الاطباء) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (از انجمن آرا). || چکمه . (ناظم الاطباء).