کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چکانیدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چکانیدن
لغتنامه دهخدا
چکانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) متعدی چکیدن . چکیدن کنانیدن (؟) و قطره قطره ریختن . (ناظم الاطباء). مایعاتی چون داروی چشم و نظایر آن را در چشم و گوش و غیره قطره قطره ریختن ، با قطره چکان یا بوسیله ٔ دیگر. داروی مایعی را بر عضوی بیمار قطره قطره ریختن . تقط...
-
واژههای مشابه
-
جرعه چکانیدن
لغتنامه دهخدا
جرعه چکانیدن . [ ج ُ ع َ / ع ِ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) شربت یا آشامی از آب یا شراب چکانیدن : چو می خوری بلبم نیز جرعه ای بچکان که مردمی نبود باده نوش تنها را.امیرخسرو دهلوی (از ارمغان آصفی ).
-
خون چکانیدن
لغتنامه دهخدا
خون چکانیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) فرو ریزاندن خون قطره قطره . قطره قطره بیرون ریختن خون : امید روز وصل دل خلق می دهدورنه فراق خون بچکانید از نهیب .سعدی .
-
جستوجو در متن
-
شلشلة
لغتنامه دهخدا
شلشلة. [ ش َ ش َ ل َ ] (ع مص ) ریختن شمشیر خون را. || چکانیدن کودک کمیز خود را و متفرق و پریشان انداختن آنرا. || چکانیدن آب را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). چکانیدن . (دهار) (المصادر زوزنی ).
-
چکاننده
لغتنامه دهخدا
چکاننده . [ چ َ ن َ دَ / دِ ] (نف ) کسی یا چیزی که مایعی را قطره قطره فروچکاند. عامل چکانیدن . وسیله ٔ چکاندن . و رجوع به چکاندن و چکانیدن شود.
-
چکانا
لغتنامه دهخدا
چکانا. [ چ َ /چ ِ ] () چکانیدن و چکیدن کنانیدن . (ناظم الاطباء).
-
شلشال
لغتنامه دهخدا
شلشال . [ ش َ ] (ع مص ) چکانیدن کمیز خود را و متفرق و پریشان انداختن آنرا. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || چکانیدن آب را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
اتلال
لغتنامه دهخدا
اتلال . [ اِ ] (ع مص ) راست ایستادن . || چکانیدن . (منتهی الارب ). || بستن و کشیدن چهارپا.
-
درچکانیدن
لغتنامه دهخدا
درچکانیدن . [ دَ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) چکانیدن . تزریق . صفت دارویی که به زراقه درچکانند : بگیرند انذروت مدبر و نشاسته و اسفیداج و همه را بیامیزند وبه شیر حل کنند و درچکانند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).صدف وار باید زبان درکشیدن که وقتی که حاجت بوددرچک...
-
تشلشل
لغتنامه دهخدا
تشلشل . [ ت َ ش َ ش ُ ] (ع مص ) چکانیدن و ریختن شمشیر خون را: تشلشل السیف بالدم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). حدیث : یتشلشل دماً؛ ای یتقاطر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || ریختن و چکانیدن کمیز. (منتهی الارب ) (از آن...
-
شفتن
لغتنامه دهخدا
شفتن . [ ش ِ ت َ ] (مص ) دیوانه شدن . (ناظم الاطباء). شیفتن . رجوع به شیفتن شود. || چکیدن . || خاریدن . || خراشیدن . || چکانیدن . || خارانیدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (برهان ).
-
قطران
لغتنامه دهخدا
قطران . [ ق َ ] (ع مص ) چکیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). چکیدن آب . (آنندراج ). رجوع به قَطْر و قُطور شود. || چکانیدن . (آنندراج ).
-
اشغاء
لغتنامه دهخدا
اشغاء. [ اِ ] (ع مص ) مخالفت کردن مردمان در کار کسی . اشغوا به ؛ ای خالفوا الناس فی امره . || قطره قطره چکانیدن بول را. (منتهی الارب ).