کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چکاندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چکاندن
لغتنامه دهخدا
چکاندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) چکانیدن . قطره قطره ریختن مایعی را. تقطیر. پالودن : کنون هفت سال است تا مهر من همی خون چکاند ابر چهر من . فردوسی .دری همی چکاند زری همی فشاندکاندر جهان بماند پاینده تا به محشر. فرخی .سخندانی که بشکافد مَثَل موی سخنگویی...
-
واژههای مشابه
-
در چکاندن
لغتنامه دهخدا
در چکاندن . [ دُ چ َ /چ ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از اشک ریختن : درم از دیده چکانست بیاد لب لعلت نظری باز به من کن که بسی در بچکانم .سعدی .
-
خون چکاندن
لغتنامه دهخدا
خون چکاندن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) خون قطره قطره روان ساختن . موجب چکیدن خون شدن . خون بچکیدن واداشتن : زنهار که خون می چکد از گفته ٔ سعدی هر که اینهمه نشتر بخورد خون بچکاند.سعدی .
-
جستوجو در متن
-
چکاننده
لغتنامه دهخدا
چکاننده . [ چ َ ن َ دَ / دِ ] (نف ) کسی یا چیزی که مایعی را قطره قطره فروچکاند. عامل چکانیدن . وسیله ٔ چکاندن . و رجوع به چکاندن و چکانیدن شود.
-
چاکانیدن
لغتنامه دهخدا
چاکانیدن . [ دَ ] (مص ) چکاندن . چکانیدن . بمعنی چکانیدن باشد. (برهان ) (جهانگیری ). (ناظم الاطباء). قطره قطره ریختن آب و جز آن . (ناظم الاطباء) : پیش سائل زر بچاکاند بهنگام جواب پیش نحوی موی بشکافد بهنگام سؤال . فرخی .|| بمعنی خالی کردن است ، چه تپ...
-
چکانیدن
لغتنامه دهخدا
چکانیدن . [ چ َ دَ ] (مص ) متعدی چکیدن . چکیدن کنانیدن (؟) و قطره قطره ریختن . (ناظم الاطباء). مایعاتی چون داروی چشم و نظایر آن را در چشم و گوش و غیره قطره قطره ریختن ، با قطره چکان یا بوسیله ٔ دیگر. داروی مایعی را بر عضوی بیمار قطره قطره ریختن . تقط...
-
نطل
لغتنامه دهخدا
نطل . [ ن َ ] (ع اِ) پوست دانه ٔانگور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). قشر عنب . (المنجد). || آنچه برآید از زبیب تر نهاده ٔ افشرده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). شیره ٔ تفاله ٔ مویز، یعنی آبی که به روی مویز فشرده شده و شیره گرفته شده ریزند و ...
-
چکان
لغتنامه دهخدا
چکان . [ چ َ /چ ِ ] (نف ، ق ) بمعنی چکنده . (آنندراج ). چکنده . (شرفنامه ٔ منیری ) : قی افتد آن را که سر و ریش تو بیندزان خلم و زان بفچ چکان بر سر و رویت . مایعی که در حالت چکیدن باشد. (ناظم الاطباء). در حال چکیدن . حالت فروافتادن قطرات مایع از هر قب...
-
چکیدن
لغتنامه دهخدا
چکیدن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص ) اندک ریخته شدن . (آنندراج ). معروف است . (غیاث ). ریزان شدن مایع به شکل قطره . (ناظم الاطباء). ریختن مایع به شکل قطره . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). اِنمِجاج . تَقَطﱡر. تَکَوﱡر. رَش . قَطَر. قَطر. قُطور. وَدق . استی...
-
طرش
لغتنامه دهخدا
طرش . [ طَ رَ ] (ع مص ) کر شدن . || (اِمص ) کری . || یا اندک کری . لغت مولد است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جوالیقی آرد: طرش عربی محض نیست بلکه از سخنان مولدان است و آن به منزله ٔ کری باشد... و بقول حربی طرش کمتر از کری یعنی سنگینی گوش باشد و گوید گ...
-
ماشه
لغتنامه دهخدا
ماشه . [ ش َ / ش ِ ] (اِ) به معنی انبر باشد و آن افزاری است زرگران و مسگران و آهنگران را و عربان کلبتان خوانند. (برهان ). آلتی است آهنی آهنگران را که گرم کرده بدان می گیرند و گاهی چیز محکم را بدان به زور می کشند به هندی سنداسی گویند. (آنندراج ). انبر...