کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چِنَه؟ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چنه
لغتنامه دهخدا
چنه . [ چ َ ن َ / ن ِ ] (اِ) مخفف چانه است که فک اسفل آدمی و حیوانات دیگر باشد (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). فک اسفل را گویند و آن را چانه و زفر نیز گویند. (جهانگیری ). چانه . زنخ . رجوع به چانه و زنخ شود.
-
چنه
لغتنامه دهخدا
چنه . [ چ ِ ن َ ] (اِ) دانه باشد بغایت ریزه که خوراک مرغان کنند. (جهانگیری ). دانه . و این مختصر چینه است .(شرفنامه ٔ منیری ). مخفف چینه که دانه ٔ مرغان است . (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). مخفف چینه . دانه . (لغت محلی شوشتر نسخه ٔ خ...
-
چنه
لغتنامه دهخدا
چنه . [ چ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ) بهندی نوعی از نخود است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
چنه دان
لغتنامه دهخدا
چنه دان . [ چ ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مخفف چینه دان یعنی ژاغر و حوصله ٔ پرندگان . رجوع به چینه دان شود.
-
چنه سر
لغتنامه دهخدا
چنه سر. [ چ َ ن َس َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تولم بخش مرکزی شهرستان فومن که در 10 هزارگزی شمال فومن و 3 هزارگزی شمال راه شوسه ٔ صومعه سرا به رشت واقع شده . جلگه و معتدل است . 238 تن سکنه دارد. از رودخانه ٔ گاز رودبار مشروب میشود. از محصولاتش برنج ...
-
جستوجو در متن
-
موی کن
لغتنامه دهخدا
موی کن . [ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه مو را می کند. || (اِ مرکب ) منقاش و موچینه . (ناظم الاطباء): منقاش ؛ آهن موی کن . منتاخ .(منتهی الارب ). منماص ؛ موی کن یعنی موی چنه . (دهار).
-
والاذ
لغتنامه دهخدا
والاذ. (اِ) رده ٔ دیوار. || گلی که بدان دیوار برآرند. || سقف . (رشیدی ). رجوع به والاد شود. || قالب طاق و گنبد که از چوب و گل سازند و بعد از آن به گچ و خشت بپوشند. (رشیدی ). || در نسخه ٔ میرزا [ : فرهنگ ابراهیمی ] عمارت رنگین و در مؤید عمارت گلین گف...
-
دام گشتن
لغتنامه دهخدا
دام گشتن . [ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) بصورت دام درآمدن . صورت تله و دام بخود گرفتن . شکل دام یافتن . || آلت گرفتاری و وسیله گرفتار آمدن شدن . تله شدن . وسیله ٔ گرفتاری گردیدن : کنون نام چوبینه بهرام گشت همان تخت سیمین ترا دام گشت . فردوسی .دام تو گشته ست...
-
مزبله
لغتنامه دهخدا
مزبله . [م َ ب ِ ل َ / ل ِ ] (از ع ، اِ) زبیل دان و آن جائی که از خانه و یا کوچه که در آن زبیل و خاکروبه و خاشاک ریزند. (ناظم الاطباء). خاکروبه دان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). سرگین دان . (دهار). جای سرگین . زبیل دان . زباله دان . جای کثافت و زبال...
-
ژاغر
لغتنامه دهخدا
ژاغر. [ غ َ ] (اِ) چینه دان . به تازی آن را حوصله خوانند. کژار. چینه دان مرغ : خورنداز آنچه بماند ز من ملوک زمین تو از پلیدی و مردار پر کنی ژاغر. عنصری (خطاب باز سپید به زاغ ).وگر مرغکی کوچک آید فرازدهدش آب و چینه بروز درازچو از بس چنه پر شود ژاغرش گ...
-
چانه
لغتنامه دهخدا
چانه . [ن َ / ن ِ ] (اِ) فک اسفل . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). موضع ریش برآوردن . (برهان ) (آنندراج ). محل ریش برآوردن باشد. (ناظم الاطباء). بعربی ذقن گویند. (برهان ) (آنندراج ). مَنَه . زَفَر. استخوان زنخ . (جهانگیری ) (انجمن آرا). || غبغب ....
-
مایل
لغتنامه دهخدا
مایل . [ ی ِ ] (ع ص ) مائل . برگردنده از راه . (ناظم الاطباء). ترک کننده و برگردنده ازراه . (از اقرب الموارد). خم شونده از راه . (از منتهی الارب ) : و هرکه را از سنن عقیده و صوب مذهب خود مایل و منحرف بینند به غی و ضلالت نسبت کنند. (مصباح الهدایه چ هم...
-
حب
لغتنامه دهخدا
حب . [ ح َب ب ] (ع اِ) دانه . (دستوراللغة) (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ). دان . حبة. ج ،حبوب ، حبان ، حبوبات . آنچه در ثمر بارز باشد و بی غلاف مثل گندم و جو. || تخم . بزر : مسکن دشمن تو بود و بُوَدهر زمینی کز او نروید حب . فرخی .من به یمگان در نهان...
-
لای
لغتنامه دهخدا
لای . (اِ) گل نرم که از آب گل آلود برجایی نشیند. گل نرم که در آب گل آلود ته نشین شود یا به دیوار و اطراف بندد. گل بسیار نرم که پس از گذشتن سیل و مانند آن برجای ماند. دردی آب که در ته ظرفی یا چیزی نشیند. (اوبهی ). گلی که در آب باشد. لا. رجوع به لا شود...