کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چِل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ َ ] (اِ) بندی باشد که از چوب و علف و سنگ و گل و خاک در پیش رودخانه و جوی ببندند. (برهان ) (از جهانگیری ). بندی که از چوب و کاه و سنگ و علف در پیش رودخانه و جوی ببندند و « ورغ » گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ) (از رشیدی ). بندروغ و بندی که از چ...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ َ ] (فعل امر) امر به رفتن ، یعنی برو و بهندی نیز همین معنی دارد. (برهان ). امر از رفتن بود. (جهانگیری ). امر از چلیدن یعنی رفتن و به زبان هندی به همان معنی استعمال شود. (انجمن آرا) (آنندراج ). امر از چلیدن به معنی رفتن و این مشترک است در فار...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ِ ] (اِ) در لهجه ٔ قزوین ، چوبها و نخی که در فاصله ٔ دو چرخ پنبه ریسی است . || در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه ، به غربال بزرگی اطلاق شود که سوراخهای فراخ دارد و بیشتر در پاک کردن گندم یا جو از کاه و خاشاک به کار رود.
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بلده بخش نور شهرستان آمل که در 8 هزارگزی جنوب خاوری بلده واقع است . کوهستانی و سردسیر است و 300 تن سکنه دارد. آبش از چشمه سار. محصولش غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت و گله داری و راهش مالرو است . اغلب سکنه ٔ این ...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ِ ] (ص ) اسبی است که دست راست و پای چپ او سفید باشد. (برهان ). اسبی بود که دست راست و پای چپ آن سفید باشد و آن را اشکل و اشکیل نیز نامند. (جهانگیری ) (رشیدی ). اسبی که دست راست و پای چپ او سفید باشدو آن را اشکیل خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج ...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ِ ] (ص ) مردم کم عقل و نادان و احمق و گول . (برهان ) (از ناظم الاطباء). بی عقل و احمق و گول . (جهانگیری ) (از رشیدی ). احمق و خفیف العقل . (انجمن آرا) (آنندراج ). احمق . (غیاث ). دیوانه . خُل . خلک . سبک مغز. سفیه . کودن .
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ِ ] (عدد، ص ، اِ) مخفف چهل هم هست که به عربی اربعین خوانند. (برهان ). مخفف چهل . (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (ازانجمن آرا) (از آنندراج ). مخفف چهل که عدد معروف است . (غیاث ). تعیین عددی به معنی چهل . (ناظم الاطباء). مخفف چهل که در شمار از سلس...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ُ ] (اِ) آلت تناسل را گویند. (برهان )(از جهانگیری ). آلت تناسل که چول نیز گویند. (رشیدی ). آلت تناسل را گویند وچُر نیز گفته اند. (انجمن آرا) (آنندراج ). آلت تناسل و نره . (ناظم الاطباء). آلت تناسل پسران خردسال (در اصطلاح روستائیان فیض آباد م...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پشتکوه بخش اردل شهرستان شهرکرد که در 32 هزارگزی شمال باختری اردل واقع است . جلگه است و جنگل بلوط دارد. آبش از چشمه و رودخانه ٔ محلی . محصولش غلات دیمی و آبی . شغل اهالی زراعت ، صنایع دستی زنان بافتن قالی و گلیم و...
-
چل
لغتنامه دهخدا
چل . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میرزاوند بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد که در 42 هزارگزی شمال خاوری راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع است . کوهستانی و گرمسیر است و 273 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ٔ چل . محصولش غلات و لبنیات . شغل اهالی زراع...
-
گته چل
لغتنامه دهخدا
گته چل . [ گ َ ت ِ چ ِ ] (اِ مرکب ) به لهجه ٔ مازندرانی چله ٔ بزرگ (در زمستان )، مقابل خردچله است .
-
ده چل
لغتنامه دهخدا
ده چل . [ دِه ْ چ ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دشمن زیاری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان . واقع در 12هزارگزی شمال قلعه ٔ کلات مرکز دهستان . دارای 500 تن سکنه است . آب آن از چشمه تأمین می شود. ساکنین از طایفه ٔدشمن زیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران...
-
چل قادی
لغتنامه دهخدا
چل قادی . [ چ ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بربرود، بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 31 هزارگزی خاور الیگودرز، کنار راه مالرو خاکوار به چالگه واقع است ، کوهستانی و معتدل است و 134 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات . محصولش غلات و لبنیات . شغل اهالی زراعت ...
-
چل بند
لغتنامه دهخدا
چل بند. [ چ ِ ب َ ] (اِ مرکب ) جامه ای رقاصان را. چهل بند و نوعی جامه ٔ مخصوص رقاصان که از پارچه های مختلف به الوان گونه گون سازند. جامه ای رقاصان را که دامنهای آن به رنگهای مختلف بر زبر یکدیگر است و دیده شود. پیراهن مخصوصی که غالباً رقاصهای کولی پوش...
-
چل پله
لغتنامه دهخدا
چل پله . [چ ِ پ ِل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) چهل پله . آب انبار که چهل پله گودی آن است . آب انبار بسیار گود هر چند که دارای چهل پله نباشد. آب انبار چل پله ای . هر آب انبار پرگود اگر چه پله های آن از چهل تا بیشتر یا کمتر باشد.