کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چِش چرون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چش
لغتنامه دهخدا
چش . [ چ َ ] (اِ) مخفف چشم است که بعربی «عین » خوانند. (برهان ) (آنندراج ). بمعنی و مخفف چشم است . (انجمن آرا). چشم و عین . (ناظم الاطباء). رجوع به چشم شود.
-
چش
لغتنامه دهخدا
چش . [ چ َ ] (نف مرخم ) چشنده . و همیشه بطور ترکیب استعمال میگردد، مانندنمک چش . (ناظم الاطباء). و تلخی چش . چشان : بسا تنگ عیشان تلخی چشان که آیند در حله دامن کشان . سعدی .رجوع به چشیدن شود.
-
چش
لغتنامه دهخدا
چش . [ چ ِ ] (موصول + ضمیر) مخفف چه اش . چه آنرا.- هرچش ؛ هرچه آنرا. هرچه ورا. هرچه او را : چو هرچش ببایست شد ساخته وز آن ساخته گشت پرداخته . فردوسی .ز پیغام هرچش بدل بود نیزبگفتار بر نامه بفزود نیز. فردوسی .از این همه بستاند بجمله هرچش دادچنانکه با...
-
چش
لغتنامه دهخدا
چش . [ چ ُ ] (صوت ) کلمه ایست که بدان خر الاغ را از رفتار بازمیدارند. (ناظم الاطباء). لفظی است که خر الاغ از شنیدن آن از رفتار بازماند و بایستد. (برهان ) (آنندراج ). لفظی است که برای بازداشتن حیوان سواری و بارکش از حرکت ، استعمال میشود. (فرهنگ نظام )...
-
نمک چش
لغتنامه دهخدا
نمک چش . [ ن َ م َ چ َ / چ ِ ] (اِمص مرکب ) نمک چشیدن . (غیاث اللغات ). پاره ای طعام چشیدن برای دریافتن نمک آن و به مجاز به معنی مطلق چشیدن مستعمل است . (آنندراج ).نمک چشه کردن . نمک غذائی را چشیدن برای تشخیص مزه و اندازه ٔ نمک آن و اندکی از غذائی خو...
-
چاشنی چش
لغتنامه دهخدا
چاشنی چش . [ چ َ ] (نف مرکب ) چاشنی چشنده . آنکه طعم طعامی یا مزه ٔ چیزی را چشد. چاشنی گیر. مزه چش : در جهان هر که شمس دین لقبندشاه ایشان تویی بحضرت کش سائلان چاشنی چش لقبندمزه پرسند هر کس از مزه چش . سوزنی .و رجوع به چاشنی گیر شود.
-
تلخی چش
لغتنامه دهخدا
تلخی چش . [ ت َ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) رنج بر. که تحمل سختی و محنت و مشقت کند : بسا تنگ عیشان تلخی چشان که آیند در حله دامن کشان . سعدی (بوستان ).رجوع به تلخی و ماده ٔ بعد شود.
-
لب چش
لغتنامه دهخدا
لب چش . [ ل َ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چاشنی که برای دریافت مزه ٔ چیزی کنند. (غیاث ). نمک چشه : تا مست بوسه روز جزا افتمت بپاخواهم به لب چشی بنوازی شراب را. ظهوری .بلاست چشمک ساقی و لب چش ساغرحذر که آفت رندان پارسا اینجاست . ظهوری .- لب چش کردن ؛ از چ...
-
مزه چش
لغتنامه دهخدا
مزه چش . [ م َ زَ / زِ چ َ / چ ِ ] (نف مرکب ) چاشنی گیر. که مزه ٔ غذا را چشد. چشنده ٔ طعم غذا : در جهان هر که شمس دین لقبندشاه ایشان توئی به حضرت کش ...سائلان چاشنی چش لقبندمزه پرسند هرکس از مزه چش .سوزنی .
-
چش پش
لغتنامه دهخدا
چش پش . [ چ ِ پ ِ ] (اِخ ) نام پسر هخامنش که هخامنش سر سلسله ٔ دودمان هخامنشی بوده است . داریوش شاه گوید: پدر من ویشتاسپ است ، پدر ویشتاسپ ارشام ، پدر ارشام آریارَمن َ، پدر آریارمن چش پش ، پدر چش پش هخامنش .(بند 2 کتیبه ٔ کوچک داریوش در بیستون ، از ت...