کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چو افکندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چو افکندن
لغتنامه دهخدا
چو افکندن . [ چ َ / چُو اَ ک َ دَ ] (مص مرکب )هو انداختن . چو انداختن . رجوع به چو انداختن شود.
-
واژههای مشابه
-
چاه چو چو
لغتنامه دهخدا
چاه چو چو. (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی خاور شوسف و 8 هزارگزی جنوب حسین آباد واقع شده ، دامنه و گرمسیر است و 20 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش لبنیات و راهش مالرو است . در فصل بهار مالدارها به این محل ...
-
گوژدون چو
لغتنامه دهخدا
گوژدون چو. (اِ) شیرخشت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرخشت شود.
-
چو افتادن
لغتنامه دهخدا
چو افتادن . [ چ َ / چُو اُ دَ ] (مص مرکب ) هو افتادن . مشهور شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). شایع شدن . نشر شدن خبری بی اساس . بر سر زبانها افتادن .
-
چو بازار
لغتنامه دهخدا
چو بازار. (اِ) در تداول مردم بم ، قسمی گیاه طبی که شکسته را بدان بندند.
-
چو پیچیدن
لغتنامه دهخدا
چو پیچیدن . [چ َ دَ ] (مص مرکب ) خبر افتادن . هو افتادن . بر سر زبانها افتادن مطلبی . شایع شدن . در افواه شایع گشتن .
-
جستوجو در متن
-
عکس افکندن
لغتنامه دهخدا
عکس افکندن . [ ع َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پرتو افکندن : چو گلبن از بر آتش نهاده عکس افکندبه شاخ او بر دراج شد ابستاخوان . خسروانی .تابوت او چه عکس فکندست بر شماکز اشک رخ چو تخته ٔ او غرق زیورید.خاقانی .
-
راه افکندن
لغتنامه دهخدا
راه افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گذر کردن . رفتن راه .- راه افکندن (فکندن ) در جایی ؛ کنایه از راه رفتن . (بهار عجم ) (آنندراج ) (ارمغان آصفی ) : آن حرم قدس چو واپس فکندراه در اقصای مقدس فکند.امیرخسرو دهلوی (از بهار عجم ).
-
نگون انداختن
لغتنامه دهخدا
نگون انداختن . [ ن ِ اَ ت َ ] (مص مرکب ) نگون افکندن . رجوع به نگون و نگون افکندن شود : چو پاسخ چنین گفت آن رهنمون بزد تیغو انداختش سر نگون .فردوسی .
-
رای افکندن
لغتنامه دهخدا
رای افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصمیم گرفتن . اراده کردن . آهنگ کردن . مصمم شدن : شه به تأدیب شان چو رای افکندسر هر دو بزیر پای افکند.نظامی .
-
بندبربند افکندن
لغتنامه دهخدا
بندبربند افکندن . [ ب َ ب َ ب َ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت در زنجیر وریسمان کشیدن تا رهایی او ناممکن گردد : چو بر دل مرد را از دیو گمره همی بینی فکنده بندبربند.ناصرخسرو.
-
بن افکندن
لغتنامه دهخدا
بن افکندن . [ ب ُ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پی افکندن . پی ریختن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : همت او بر فلک ز فلخ بنا کردبر سر کیوان فکند بن پی ایوان . خسروانی .رجوع به بن شود.- بن افکندن سخن ؛ عنوان کردن . گفتن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : بر رستم آ...
-
اختر پی افکندن
لغتنامه دهخدا
اختر پی افکندن . [ اَ ت َ پ َ / پ ِ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فال زدن . تفأل کردن : چو آن پوست بر نیزه بر دید کی بنیکی یکی اختر افکند پی . فردوسی .و رجوع به اختر شود.