کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوگان بازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
گو
لغتنامه دهخدا
گو. (اِ) گوی که آن را با چوگان بازند. (برهان ). گوی که به چوگان بازی به آن کنند. (غیاث ). گوی را گویند که با چوگان زنند. (آنندراج ) : چو چوگان فلک ، ما چو گو در میان برنجیم از دست سود و زیان . (شاهنامه چ بروخیم ج 6 ص 1445).بر سر میدان عشق در خم چوگان...
-
گوزنه
لغتنامه دهخدا
گوزنه . [ زَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) میدان گوی بازی ، و این از اهل زبان به تحقیق پیوسته . (بهار عجم ) (آنندراج ). جایی که در آن گوی و چوگان بازی می کنند. (ناظم الاطباء).
-
خردچاهک
لغتنامه دهخدا
خردچاهک . [ خ ُ هََ ] (اِ مرکب )نوعی از گوی بازی که گودالی کنند و گوی را بچوگان باید چنان اندازند که در آن گودال رود. (فرهنگ جهانگیری ). نوعی بازی مانند گلف بنظر امروزیان : بفرفره وْ بمشاق و بکعب و سرمامک بخردچاهک و چوگان و گوی در طبطاب .خاقانی .
-
قرصافة
لغتنامه دهخدا
قرصافة. [ ق ِ ف َ ] (ع اِ) بادفر که بازیچه است کودکان را از جرم مدور وجز آن که گرد گردد. || (ص ) زن و ناقه ٔ گرداندام ، چنانکه گوئی گوی چوگان است . (منتهی الارب ).- قاصّة قرصافة ؛ بازی است عرب را. (منتهی الارب ).
-
اسپ چوگانی
لغتنامه دهخدا
اسپ چوگانی . [ اَ پ ِ چ َ / چُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسپی که برای چوگان بازی تربیت یافته باشد : قامت خم ، مرکب چوگانی راه فناست عذرها بر طاق نه چون اسپ چوگانی رسید.صائب .
-
پهنه باز
لغتنامه دهخدا
پهنه باز. [ پ َ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) که پهنه بازد. رجوع به پهنه شود : پهنه بازی و کمندافکنی و چوگان بازناوک اندازی و زوبین فکن و سخت کمان .فرخی .
-
خنگ چوگانی
لغتنامه دهخدا
خنگ چوگانی . [ خ ِ گ ِ چ َ / چُو ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسب برای چوگان بازی . (یادداشت بخط مؤلف ) : خنگ چوگانی چو بختت رام شد در زیر زین شهسوارا چون بمیدان آمدی گویی بزن .حافظ.
-
حال گاه
لغتنامه دهخدا
حال گاه . (اِ مرکب ) حال گه . میدانی را گویند که در آن چوگان بازی کنند، و شاید که از تغییر لهجه ٔ قومی است ، در اصل هالگه به های هوز، چه هال در فارسی بمعنی گوی است . (غیاث اللغات ).
-
میدانگه
لغتنامه دهخدا
میدانگه . [ م َ / م ِ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) میدانگاه . مخفف میدانگاه . جای پهن فراخ که عاری از بنا باشد : عابدان نعره برآرند به میدانگه از آنک نعره ٔ شیردلان در صف هیجا شنوند. خاقانی .کعبه را نام به میدانگه عام عرفات حجره ٔ خاص جهان داوردارا شنوند. خاق...
-
گوی باز
لغتنامه دهخدا
گوی باز. (نف مرکب ) که گوی بازد. که با گوی بازی کند. شخصی که چوگان و گوی بازی کند. (از برهان قاطع). || بازیگری را گویند که چند عدد گوی الوان در دست گرفته یک یک را بر هوا اندازد و بگیرد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (اِ مرکب ) نام روز نو...
-
بیس بال
لغتنامه دهخدا
بیس بال . [ ب ِ ] (انگلیسی ، اِ) نام بازیی است که با یک چوبدست و توپ مخصوص روی چمن انجام دهند و یکی از بازیهای ملی کشور ایالات متحده ٔ امریکااست که در 1865 م . تنظیم گردید و در بعضی کشورهای دیگر نیز رایج است و میتوان آن را نوعی چوگان بازی شمرد و بین ...
-
گوی
لغتنامه دهخدا
گوی . (اِ) گلوله ای که از چوب سازند و با چوگان بازند. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گوی چوگان بازی . (صحاح الفرس ) (بحر الجواهر) (فرهنگ شعوری ). مقابل چوگان . گوی پَهنه :زمانه اسب و تو رایض به رای خویشت تاززمانه گوی و تو چوگان به رای خویشت ...
-
طوبة
لغتنامه دهخدا
طوبة. [ ب َ ] (ع اِ) تأنیث طوب ، آجر. لغتی است شامی و گمان میکنم رومی باشد . (المعرب جوالیقی ص 229). || کلوخه ٔ کنده شده از زمین که سخت و خشک باشد: جاء لعندی و هو مقطع الحوائج منتوف اللحیة و هو یدق علی صدره بطوبتین ، از یادداشتی که درین باره آمده اس...
-
طبطاب
لغتنامه دهخدا
طبطاب . [ طَ ] (ع اِ) آن چوب که گوی بر آن براندازند. (مهذب الاسماء). چوگانی است که سر آن مانند کفچه سازند و گوی در آن نهند و بر هوا افکنند، چون به فرودآمدن رسد باز سر طبطاب بر او زنند، همچنین نگذارند که بر زمین آید تا از هال نگذارند، و به فارسی آن را...
-
هال
لغتنامه دهخدا
هال . (اِ) قرار. آرام . آرامش . سکون . (لغت فرس ) (برهان ) (ناظم الاطباء) (لسان العجم ) : گمان مبر که مرا بی تو جای هال بودجز از تو دوست گرم خون من حلال بود. دقیقی .از ناله ٔ قمری نتوان داشت سحر گوش وز غلغل بلبل نتوان داشت به شب هال . فرخی .دیر نپاید...