کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوپانان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چوپانان
لغتنامه دهخدا
چوپانان . (اِخ ) دهی است از دهستان جندق و بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین . دارای 775 تن سکنه . آب از چشمه و محصولش غلات است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
-
جستوجو در متن
-
چاشته بندی
لغتنامه دهخدا
چاشته بندی . [ ت َ /ت ِ ب َ ] (اِ مرکب ) سفره گونه ای که مسافر خوردنی در آن با خود حمل کند. سفره ای که مسافران یا شاگردان مکتب یا چوپانان و جز آنها نان خود در آن بسته با خود برند. سفره یا چیزی مانند آن که در آن نان و دیگر پخته ها نهند بهمراه بردن را....
-
زل
لغتنامه دهخدا
زل . [ زِ ] (اِ) گوسفند بی دنبه و آن نوعی از گوسفند است که در ایران نبود و به تازگی معدودی آورده اند و گوسفندان سواحل مازندران از جنس زل است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : و دویست و هشتاد هزار گوسفند از... و زل خاص او در دست چوپانان . (تاریخ طبرستان )...
-
چقته
لغتنامه دهخدا
چقته . [ چ ُ ت َ ] (ِا) لهجه و تلفظی از «چوکده » در تداول بعضی از مردم گیلان و آن آلتی است که چوپانان یا شکارچیان گیلانی وقتی که برف زیاد بر زمین نشسته است به پای خود میبندند تا در برف فرو نروند. نوعی راکت که در بعضی ولایات ایران دهقانان و چوپانان بر...
-
گوپانان
لغتنامه دهخدا
گوپانان . (اِخ ) ناحیه ٔ دارابگرد. (ترجمه ٔ ایران در زمان ساسانیان چ 2 ص 106). اما لفظ گوپانان که کریستنسن آورده و جزء مَحال ّ دارابگرد شمرده است در تاریخ طبری ودر کتاب الخراج قدامةبن جعفر «جوبانان » ضبط شده است . بنابر کتاب اخیر فاصله ٔ این مکان تا ...
-
کت زدن
لغتنامه دهخدا
کت زدن . [ ک َ زَ دَ ] (مص مرکب ) پی زدن .کندن حلقه ای از پوست درخت با تبر. (از جنگل شناسی ج 1ص 304). یکی از گزندهایی که بوسیله ٔ چوپانان به جنگل می رسد کت زدن یا پی زدن درخت می باشد. چوپانان فقط از علف جنگل استفاده می کنند و علاقه مند هستند که بر پو...
-
فدادون
لغتنامه دهخدا
فدادون . [ ف َدْ دا ] (ع ص ، اِ) ج ِ فداد. رجوع به فداد شود. || شتربانان . چوپانان . خربندگان . || گاوبندگان . || کشاورزان . || کسانی که پیوسته درشتران باشند. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || آنانکه آواز را بلند و درشت نمایند در کشتها وستوران خود، و...
-
فدسی
لغتنامه دهخدا
فدسی . [ ف ُ ] (ص نسبی ) ازهری گوید: در خلصاء مغاکی دیدم که به فدسی معروف بود و نمیدانم نسبت آن به چه بود. در تاج آمده است : فدسی برای این گفته اند که مغاک مزبور پر از عنکبوت و مهجور بود و چوپانان بندرت در آن میرفتند. ضبط آن را فِدَسی که نسبت به جمع ...
-
دنبل
لغتنامه دهخدا
دنبل . [ ] (ص ) این کلمه در شاهد زیر از تاریخ طبرستان همراه زل آمده است و به نظر می رسد که با کلمه ٔ دنبه بستگی داشته باشد و معنی دنبه دار دهد،چه زل گوسفند بی دنبه را گویند و در این صورت ضبط آن نیز به ضم دال و فتح یا ضم باء خواهد بود. (از یادداشت مؤ...
-
مقلاع
لغتنامه دهخدا
مقلاع . [ م ِ ] (ع اِ) کلاسنگ . (تفلیسی ). فلاخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). آلتی که بدان سنگ بیندازند و آن را چوپانان بکاردارند. ج ، مقالیع. (از اقرب الموارد). قلماسنگ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بیل و ابزاری که بدان زمین را ان...
-
پای چوبین
لغتنامه دهخدا
پای چوبین . [ ی ِ ] (ترکیب وصفی ،اِ مرکب ) پای که از چوب کنند لنگان را : پای استدلالیان چوبین بودپای چوبین سخت بی تمکین بود. مولوی .چوبی که بازیگران بر پای خود بندند و بلند شوند وبه آن براه بروند. (تتمه ٔ برهان قاطع). چوبی که چوپانان برپای بندند تا ق...
-
گیاچر
لغتنامه دهخدا
گیاچر. [ چ َ ] (نف مرکب ) چرنده در گیاه . حیوان گیاهخوار. حیوانی که در حریم خود چرا کند. (یادداشت به خط مؤلف ) : ثور و حمل گیاچر ریاضش و حوت و سرطان شناور حیاضش . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 9). || (اِ مرکب ) در اصطلاح چوپانان و کشاورزان ، مرغزار و سبزه...
-
نمدی
لغتنامه دهخدا
نمدی . [ ن َ م َ ] (ص نسبی ) از نمد. چیزهای ازنمد کرده . (یادداشت مؤلف ). ساخته از نمد. (فرهنگ فارسی معین ): کلاه نمدی . || (اِ) بالاپوشی که از نمد سازند و چوپانان و بیابان گردان و ساربانان هنگام سرما یا بارندگی آن را بر دوش یا بر سر کشند.- نمدی آفت...
-
رعات
لغتنامه دهخدا
رعات . [ رُ ] (ع ص ، اِ) رُعاة. ج ِ راعی . نگهبان . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نگهدارندگان . حارسان . (فرهنگ فارسی معین ). || ج ِ راعی . چرانندگان . چوپانان . (فرهنگ فارسی معین ). شبانان . (یادداشت مؤلف ) : هر زمان بدتر شود حال رمه چون بود از گرسنه ...