کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوبکی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چوبکی کردن
لغتنامه دهخدا
چوبکی کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آلودن به چوبک یا چوبک اشنان به چُقان آلودن . با چوبک شستن . شستن جامه و مانندهای آن با چوبک اشنان . (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
قال
لغتنامه دهخدا
قال . (ع اِ) چوبکی است که کودکان با آن بازی میکنند. چوب که بر قله زنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || قله و بالای هر چیز. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آغاز و ابتداء.(منتهی الارب ). || کوره ٔ قال دریچه و بوته ٔ زرگری است . از برای مصفا...
-
چوبک زن
لغتنامه دهخدا
چوبک زن . [ ب َ زَ ] (نف مرکب ) نقاره چی .(غیاث اللغات ). طبل نواز. (فرهنگ رازی ). نوبت زن . (فرهنگ خطی ). طبال و نقاره زن . (یادداشت مؤلف ). چوبک زننده . آنکه چوبک زند. (فرهنگ فارسی معین ) : که تا بر ما زمانه چوبزن بودفلک چوبک زن چوبینه تن بود. نظا...
-
زخمه
لغتنامه دهخدا
زخمه . [ زَ م َ / م ِ ] (اِ) مطلق زدن . (از آنندراج ) (از انجمن آرا). زخمه مانند زخم مرادف زدن مطلق در فارسی بکار میرود. به زدن بمعنی جراحت وارد کردن و یا زدن بمعنی کتک و صدمه اختصاص ندارد.نواختن ساز، کوفتن کوس ، بازی چوگان را نیز زخمه گویند، همچنانک...
-
زخم
لغتنامه دهخدا
زخم . [ زَ ] (اِ) این لغت در پهلوی هم بوده است . (از فرهنگ نظام ). پهلوی زخم یا زحم زام کردی افغانی زخم ، بلوچی زخم و زام (شمشیر). (فقه اللغه ٔ هرن ص 652). گیلکی زخم . جراحتی که بوسیله ٔ آلات جارحه یا ناخن و دندان و مانند آن بهم رسد. ریش . (از حاشیه ...
-
دربند
لغتنامه دهخدا
دربند. [ دَ ب َ ] (اِ مرکب ) (از: در، باب + بند از بستن ). دروند. لغةً به معنی پانه ای (چوبکی ) که برای بستن درها بکار برند، معرب آن هم دربند و دروند (عامیانه ) است . (از حاشیه ٔ برهان و دزی ). تیری که در پس در گذارند. کلیدان در. (ناظم الاطباء). چفت ...
-
رشته
لغتنامه دهخدا
رشته . [ رِ ت َ / ت ِ ] (اِ) ریسمان . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (برهان ). ریسمان و حبل و رسن . (ناظم الاطباء). تار ابریشمی یا پنبه ای . (از شعوری ج 2 ورق 20). از قبیل بافته ٔ ابریشمینه مانند رشته ٔ سر علم و گلوگاه نیزه و آنکه درو...
-
چوبه
لغتنامه دهخدا
چوبه . [ ب َ / ب ِ ] (اِ) چوبی باشد که بدان خمیر نان را تنک سازند و معرب آن صوبج است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). آن آلت چوبین که بدان نان بمالند و در هندی آن را بیله نامند. (شرفنامه ٔ منیری ). چ...
-
بلبل
لغتنامه دهخدا
بلبل . [ ب ُ ب ُ ] (ع اِ) هزاردستان . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). مرغی است معروف ، بقدر عصفوری و خوش الحان . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جانور معروف که هزار باشد. (هفت قلزم ). پرنده ایست خردجثه و سریعحرکت و در طلاقت لسان و زبان آوری بدو مثل زن...
-
خر
لغتنامه دهخدا
خر. [ خ َ ] (اِ) حیوانی است که آنرا بعربی حمار اهلی گویند. اگر کسی را عقرب گزیده باشد، باید که به آواز بلند بگوش خر بگوید که مرا عقرب گزیده است و واژگونه بر او سوار شود تا درد زایل گردد و همان جای خر بدرد آید که عقرب آن کس را گزیده است و اگر پوست پیش...