کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوبک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چوبک
لغتنامه دهخدا
چوبک . [ ب َ ] (اِ مصغر) چوب خرد و کوچک . (فرهنگ نظام ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). جبیره و جباره ؛ چوبک هائی که بر استخوان شکسته بندند. کرظة؛ چوبک گوشه ٔ کمان . کظر؛ چوبک گوشه ٔ کمان . قعسری ؛ چوبک که بدان آسیای دستی گردانده شود. (منتهی الار...
-
واژههای مشابه
-
چوبک زدن
لغتنامه دهخدا
چوبک زدن . [ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) طبل زدن . نواختن طبل . نواختن چوب بر تخته . عمل پاسبانان شبگرد در بیدار ساختن پاسبانان با نواختن چوبی به چوب دیگر : ناهید زخمه زن گه چوبک زدن به شب چابک زن خراجی چوبک زنان اوست .خاقانی .
-
چوبک اشنان
لغتنامه دهخدا
چوبک اشنان . [ ب َ اُ ] (اِ مرکب ) گلیم شوی را گویند و بعربی شجره ٔ ابی مالک خوانند و بدان رخت شویند و در دمشق صابون القاق نامند. (برهان ) (آنندراج ). چوبکی که در گازری بکار برند. (ناظم الاطباء). نام فارسی عرطنیثا است . (یادداشت مؤلف ). ماده ای که ا...
-
چوبک زن
لغتنامه دهخدا
چوبک زن . [ ب َ زَ ] (نف مرکب ) نقاره چی .(غیاث اللغات ). طبل نواز. (فرهنگ رازی ). نوبت زن . (فرهنگ خطی ). طبال و نقاره زن . (یادداشت مؤلف ). چوبک زننده . آنکه چوبک زند. (فرهنگ فارسی معین ) : که تا بر ما زمانه چوبزن بودفلک چوبک زن چوبینه تن بود. نظا...
-
چوبک زنی
لغتنامه دهخدا
چوبک زنی . [ ب َ زَ ] (حامص مرکب ) عمل چوبک زن . رجوع به چوبک زن و چوبک زدن شود.
-
جستوجو در متن
-
چوبکی کردن
لغتنامه دهخدا
چوبکی کردن . [ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آلودن به چوبک یا چوبک اشنان به چُقان آلودن . با چوبک شستن . شستن جامه و مانندهای آن با چوبک اشنان . (یادداشت مؤلف ).
-
شوبک
لغتنامه دهخدا
شوبک . [ ب َ ] (معرب ، اِ) شوبق . شوبج . (یادداشت مؤلف ). معرب چوبک . (از اقرب الموارد). چوبی که خمیر را بدان پهن میکنند. وردنه . چوبک . || چوب پاسبانان . چوبک . || نام گیاه چوبک . (فرهنگ فارسی معین ). چُغان در تداول مردم قزوین . رجوع به چوبک شود.
-
شوبج
لغتنامه دهخدا
شوبج . [ ب َ ] (معرب ، اِ) چوبی که خمیر نان را بدان پهن میکنند. وردنه . چوبک . (ناظم الاطباء). رجوع به چوبک شود.
-
کندسه
لغتنامه دهخدا
کندسه . [ ک ُ دُ س َ / س ِ ] (اِ) چیزی است که آن را آذریون گویند و به شیرازی چوبک اشنان خوانند. (برهان ) (آنندراج ). آذریون و چوبک اشنان . (ناظم الاطباء).
-
شوبق
لغتنامه دهخدا
شوبق . [ ب َ ] (معرب ،اِ) خشبةالخباز. (از تاج العروس ). چوب نان پز و آن فارسی است و معرب شوبک است . (از اقرب الموارد). چوب نان پز، معرب چوبک . (منتهی الارب ). چوبک . چوبه . تیرک . وردَنه . (یادداشت مؤلف ). رجوع به چوبک و شوبک شود.
-
غسالة
لغتنامه دهخدا
غسالة. [ ] (ع اِ) چوبک . اشنان . (دزی ج 1 ص 6).
-
چوپکین
لغتنامه دهخدا
چوپکین . (ص نسبی ) چوبک زن . چوبکی . (شعوری ص 352).
-
چوغان
لغتنامه دهخدا
چوغان . (اِ) چُغان . اسم فارسی اشنان است . (آنندراج ) (انجمن آرا). چوبک .