کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چوبدار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چوبدار
لغتنامه دهخدا
چوبدار. (نف مرکب ) چوب دارنده . دارنده ٔ چوب . (از فرهنگ فارسی معین ). || خادمان سلاطین و وزرا که چوبهای سیمین و زرین در دست دارند. بفارسی آن را چوبکی هم گویند. و بترکی تونقطار بضم تای فوقانی و فتح قاف و طای مهمله به الف و رای مهمله در آخر گویند. (آن...
-
واژههای مشابه
-
چوبدار کندی
لغتنامه دهخدا
چوبدار کندی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چهار اویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 15 هزارگزی خاور قره آغاج و28 هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه بمیانه واقع است . کوهستانی است . هوایش معتدل است و 64 تن سکنه دارد. از چشمه مشروب میشود. از محصولاتش غلات ...
-
جستوجو در متن
-
قدغنچی
لغتنامه دهخدا
قدغنچی . [ ق َ دَ غ َ ] (ترکی ، ص مرکب ، اِ مرکب ) تأکیدکننده . || دربان . || چوبدار. || محصل . (آنندراج ).
-
اجلاب
لغتنامه دهخدا
اجلاب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ جَلَب ، بمعنی آنچه برای فروختن از شهری بشهری برند. || کسانی که ستور از شهری بشهری کشانند بفروختن . (منتهی الارب ). چوبدار. جَلاّب .
-
چوبداری
لغتنامه دهخدا
چوبداری . (حامص مرکب ) حفاظت و نگهبانی چوب . || عمل و شغل چوبدارکه خرید و فروش گوسفند باشد. || یکی از مشاغل میدان های بارفروشی است . قپانداری . || (اِ مرکب ) حق یا مبلغی که خریدار بعنوان حق توزین به چوبدار (قپاندار) می پردازد. (فرهنگ فارسی معین ).
-
طرفوزن
لغتنامه دهخدا
طرفوزن . [ طَ زَ ] (نف مرکب ) کنایه از چوبدار و چاوش و یساولی باشد که پیش پیش امرا و سلاطین رود و مردم را از میان راه به طرفی نهیب دهد. (برهان ). این کلمه تصحیفی است از «طرقوازن » که جزء اول آن فعل امر مخاطب صیغه ٔ جمع مذکر از تطریق یعنی بر کنار و دو...
-
طرقوازن
لغتنامه دهخدا
طرقوازن . [ طَرْ رِ قو زَ ] (نف مرکب ) نقیب و چوبدار. (غیاث اللغات ). آنکه پیشاپیش شاه ، یا زن او، یا امیری ، یا زنی محترمه ، «راه دهید» گوید. رشیدی این کلمه را در فرهنگ خود بصورت طرقوازنان آورده گوید: یعنی چاوشان و چوبداران که پیش پیش ملوک و سلاطین ...
-
اسحاق جلاب
لغتنامه دهخدا
اسحاق جلاب . [ اِ ق ِ ج َل ْ لا ] (اِخ ) (جلاّب بمعنی چوبدار یعنی آورنده ٔ گوسفندان برای فروش است ) در جامعالروات وی را از اصحاب حسن عسکری شمرده است . در کتاب کافی در باب مولد امام ابوالحسن علی بن محمد (ع )، خبری از اسحاق توسط علی بن محمد نوفلی روایت...
-
چوبکی
لغتنامه دهخدا
چوبکی . [ ب َ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) نوکر عسس و داروغه و امثال آن . (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ). نوکر پاسبانان . کهتر پاسبانان . عسس . (یادداشت مؤلف ) : بهرام دگرکه هست چوبین از چوبکیانت ای شه دین . محسن تأثیر (از آنندراج ...
-
شرابدار
لغتنامه دهخدا
شرابدار. [ ش َ ] (نف مرکب ) شرابی . (دهار). ساقی . پیاله دار. (ناظم الاطباء) : قیصر شرابدارت و چیپال چوبدارخاقان رکابدارت و فغفور پرده دار. منوچهری .ندیمان خاص او را دستوری بود که نزدیک وی میرفتند همچنان قوالان و مطربانش و شرابداران . (تاریخ بیهقی )....
-
نخاس
لغتنامه دهخدا
نخاس . [ ن َخ ْ خا ] (ع ص ، اِ) ستورفروش . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بهائم فروش . (غیاث اللغات ). فروشنده ٔ دواب . (از المنجد) (از اقرب الموارد). فروشنده ٔ حیوانات و دلال فروش آنها. (فرهنگ نظام ) (ازاقرب الموارد). مال فروش . چوبدار. (یادداشت مؤ...
-
یساول
لغتنامه دهخدا
یساول . [ ی َ وُ ] (ترکی ، اِ) یساور. سواری که ملازم امرا و رجال بزرگ باشد. (ناظم الاطباء). مأمور تشریفات درباری به طور عام : بنده ٔ آن نگاه خشم آلودکه یساول به مجلسش غضب است . فوقی (از آنندراج ).یساولان حقیقت را به عرض رسانیدند اورا به حضور طلبید. ...
-
سرهنگ
لغتنامه دهخدا
سرهنگ . [ س َ هََ ] (اِ مرکب )مبارز. (برهان ). پهلوان و مبارز. (آنندراج ). پهلوان . (غیاث ) : و این بوالعریان مردی عیار بود از سیستان و از سرهنگ شماران بود و غوغا یار او بود.(تاریخ سیستان ). عمرولیث نزدیک سرهنگان خراسان جمازه و نامه فرستاد که بطلب او...