کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چو
لغتنامه دهخدا
چو. (اِ) مخفف چوب است . رجوع به چوب شود.
-
چو
لغتنامه دهخدا
چو. [ چ َ ] (اِ) در تداول عامه بمعنی شایعه است و هو. اما این کلمه غالباً با مصادری از قبیل : انداختن ، درافتادن ، افکندن بکار رود.- چو افتادن ؛ نشر شدن ِ خبری بی اساس . و رجوع به این ترکیب در ردیف خود شود.- چو افکندن ؛ شایع کردن خبری بی اساس . شایع...
-
چو
لغتنامه دهخدا
چو. [ چ ُ ] (حرف اضافه ) (ادات تشبیه ) مخفف و مرادف چون است . (برهان ) (آنندراج ) (فرهنگ نظام ). بمعنی مانند است . (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ). کلمه ٔ تشبیه و بمعنی مانند است . (از غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). بسان . بکردار. مثل : عطات باد چو باران ...
-
واژههای مشابه
-
چاه چو چو
لغتنامه دهخدا
چاه چو چو. (اِخ ) دهی است از دهستان نهبندان بخش شوسف شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی خاور شوسف و 8 هزارگزی جنوب حسین آباد واقع شده ، دامنه و گرمسیر است و 20 تن سکنه دارد. آبش از قنات ، محصولش لبنیات و راهش مالرو است . در فصل بهار مالدارها به این محل ...
-
گوژدون چو
لغتنامه دهخدا
گوژدون چو. (اِ) شیرخشت . (یادداشت مؤلف ). رجوع به شیرخشت شود.
-
چو افتادن
لغتنامه دهخدا
چو افتادن . [ چ َ / چُو اُ دَ ] (مص مرکب ) هو افتادن . مشهور شدن . (یادداشت بخط مؤلف ). شایع شدن . نشر شدن خبری بی اساس . بر سر زبانها افتادن .
-
چو افکندن
لغتنامه دهخدا
چو افکندن . [ چ َ / چُو اَ ک َ دَ ] (مص مرکب )هو انداختن . چو انداختن . رجوع به چو انداختن شود.
-
چو انداختن
لغتنامه دهخدا
چو انداختن . [ چ َ / چُو اَ ت َ ] (مص مرکب ) چو افکندن . هو انداختن . آوازه درانداختن . شهرت دادن . اشتهار دادن و بیشتر بدروغ یا بگزاف . منتشر کردن خبری را که غالباً بی اصل است . خبری دروغ شایع کردن . انتشار دادن خبری برای غرضی . شایع ساختن امری . (ا...
-
چو بازار
لغتنامه دهخدا
چو بازار. (اِ) در تداول مردم بم ، قسمی گیاه طبی که شکسته را بدان بندند.
-
چو پیچیدن
لغتنامه دهخدا
چو پیچیدن . [چ َ دَ ] (مص مرکب ) خبر افتادن . هو افتادن . بر سر زبانها افتادن مطلبی . شایع شدن . در افواه شایع گشتن .
-
جستوجو در متن
-
خصم تاز
لغتنامه دهخدا
خصم تاز. [ خ َ ] (نف مرکب ) بردشمن تازنده . بر دشمن حمله کننده : چو سلجق صیدگر آمد چو بیغو جنگ جو آمدچو طغرل شیربند آمد چو جعفر خصم تاز آمد.امیرمعزی (آنندراج ).
-
خسبی
لغتنامه دهخدا
خسبی . [ خ ُ ] (اِخ ) ستاره مشتری . (یادداشت بخط مؤلف ) : درنده چو شیران دمنده چو ثعبان درفشان چو خسبی درخشان چو آذر.استاد بلعمی .
-
شاپور
لغتنامه دهخدا
شاپور. (اِخ ) پهلوان ایرانی زمان کیکاوس و کیخسرو. (فهرست ولف ) : چو بهرام وچون زنگه ٔ شاوران چو گیو و چو شاپور و گندآوران . فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 608).چو طوس و چو گودرز و گیو دلیرچو شاپور و فرهاد و بهرام شیر. فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 3 ص 6...