کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهچه زدن (مثل بلبل) پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
چهچهه زدن
لغتنامه دهخدا
چهچهه زدن . [ چ َ چ َ ه َ / ه ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) خواندن بلبل و قناری . خواندن بلبل و سایر پرندگان خوش آواز. نشید برکشیدن . رجوع به چهچه زدن شود.
-
چه چه زدن
لغتنامه دهخدا
چه چه زدن . [ چ َه ْ چ َه ْ زَ دَ ] (مص مرکب ) خواندن بلبل . خواندن بلبل و قناری و سایر پرندگان خوش آواز. آواز برآوردن بلبل . نشید برکشیدن . || سخت خوب خواندن مغنی آواز را. سخت خوش خواندن . غلطاندن آواز در گلو. (یادداشت مؤلف ). تحریر. به خوبی تحریر ...
-
مثل آوردن
لغتنامه دهخدا
مثل آوردن . [ م َ ث َ وَ / وُ دَ ] (مص مرکب ) مثل زدن . مثل ذکر کردن .(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مثل نقل کردن : تمثیل ،مثل آوردن . (منتهی الارب ). و رجوع به مثل زدن شود.
-
چنگ بر دل زدن
لغتنامه دهخدا
چنگ بر دل زدن . [ چ َ ب َ دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) مثل ناخن بر دل زدن . (آنندراج ) : بلبل خوش خوان چو بر آهنگ زدبر دل مستان چمن چنگ زد. یحیی کاشفی (در وصف باغ از آنندراج ).- امثال :چنگی به دل نمیزند ؛ جالب توجه نیست . دلپسند نیست .
-
مثل راندن
لغتنامه دهخدا
مثل راندن . [ م َ ث َ دَ ] (مص مرکب ) مثل آوردن . مثل زدن . مثل ذکر کردن . مثل نقل کردن : راند خواهم ز گفته هات مثل گفت خواهم ز کرده هات سمر. مسعودسعد (دیوان چ رشید یاسمی ص 214).رجوع به مثل زدن شود.
-
مثل زن
لغتنامه دهخدا
مثل زن . [ م َ ث َ زَ ] (نف مرکب ) آنکه مثل زند. (آنندراج ). مثل زننده : مثل زن مثل زد که تخم بدی سرابش دهد آب نابخردی . باقر کاشی (از آنندراج ).و رجوع به مثل زدن شود.
-
دستان زنان
لغتنامه دهخدا
دستان زنان . [ دَ زَ ] (نف مرکب ، ق مرکب ) در حال دستان زدن و نغمه سرایی . چهچه زنان : بلبل دستان زنان چاره همی جوید ز من چاره زآن جوید که او را جست باید نیز چار.؟ (از فرهنگ اسدی نخجوانی ).
-
ترغه
لغتنامه دهخدا
ترغه . [ ت ُغ َ / غ ِ ] (اِ) پرنده ایست از گنجشک بزرگتر و مثل بلبل آواز میخواند. (فرهنگ نظام ). رجوع به ترقه شود.
-
ژندباف
لغتنامه دهخدا
ژندباف . [ ژَ ] (اِ مرکب ) زندباف . صاحب آنندراج گوید: بمعنی بلبل و قمری و مثل آن و صاحب جهانگیری و مؤید به زای عربی نوشته و کسی وجه تسمیه ٔ این بیان نکرده و شاید که چون پرهای بلبل و قمری و فاخته و کبک و کبوتر و دراج چندان خوش رنگ و لطیف نباشد ژندبا...
-
شاهدآوردن
لغتنامه دهخدا
شاهدآوردن . [ هَِ وَ دَ ] (مص مرکب ) استشهاد کردن . تمثل جستن . مثل زدن . ذکر کردن .
-
اثاءة
لغتنامه دهخدا
اثاءة. [ اِ ءَ ] (ع مص ) تیر زدن . (منتهی الارب ). انداختن تیر و مثل آن .
-
مثل زدن
لغتنامه دهخدا
مثل زدن . [ م َ ث َ زَ دَ ] (مص مرکب ) تمثل . داستان زدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مطلبی را به عنوان مثل بیان کردن . مثل آوردن . مثل نقل کردن : مثل زنند که جوینده ٔ خطر بی حزم به آرزوی خطر در شود به چشم خطر. عنصری .مثل زنند که را سر بزرگ درد بزر...
-
بلبل
لغتنامه دهخدا
بلبل . [ ب ُ ب ُ ] (ع اِ) هزاردستان . (منتهی الارب ) (دهار) (مهذب الاسماء). مرغی است معروف ، بقدر عصفوری و خوش الحان . (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). جانور معروف که هزار باشد. (هفت قلزم ). پرنده ایست خردجثه و سریعحرکت و در طلاقت لسان و زبان آوری بدو مثل زن...
-
سعد
لغتنامه دهخدا
سعد. [ س َ ] (اِخ ) میرعلیشیر آرد مولانا سعد طبعی خوب متصرف دارد وخیال انگیز است مثل کمال و این مطلع زیبا از اوست :برگ گل نیست که افتاده بطرف چمنست پنبه ٔ داغ دل بلبل خونین کفن است .(مجالس النفایس ص 259).
-
نوا زدن
لغتنامه دهخدا
نوا زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) نغمه سرائی کردن . تغنی کردن . آهنگ نواختن . نوازندگی کردن : تا چون هزاردستان بر گل نوا زندقمری چو عاشقان به خروش آید از چنار. فرخی .چو بلبل شد و بر گل روی دوست نوا می زند وقت شام و سحر. مسعودسعد.ساقی بیار جامی کز زه...