کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهاردانگ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چهاردانگ
لغتنامه دهخدا
چهاردانگ . [ چ َ ] (اِخ ) از قرای محال نرماشیر است . 142 خانوار سکنه دارد. (مرآت البلدان ج 4 ص 298).
-
چهاردانگ
لغتنامه دهخدا
چهاردانگ . [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) چهار قسمت از شش قسمت چیزی . ثلثان . (زمخشری ) (مهذب الاسماء). دو ثلث . || اصطلاح موسیقی (آواز) است . رجوع به دانگ شود. || اصطلاحی در تراشیدن قلم . رجوع به چاردانگ شود.
-
چهاردانگ
لغتنامه دهخدا
چهاردانگ . [ چ َ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان میان تکاب بخش بجستان شهرستان گناباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
چهاردانگ
لغتنامه دهخدا
چهاردانگ .[ چ َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان میان بخش بجستان شهرستان گناباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
چاردانگ
لغتنامه دهخدا
چاردانگ . (اِ مرکب ) کنایه از چیزی که نسبت بامثال خود دو چندان باشد چه دینار شش دانگ میباشد دانگ ششم حصه دینار است پس چهاردانگ به نسبت دودانگ زائد میباشد و لفظ چهاردانگ که گاهی صفت هندوستان واقع میگردد بنابر آن است که چون عرض و طول هندوستان سوای روس ...
-
مرجو
لغتنامه دهخدا
مرجو. [ م َ ] (اِ) عدس . مرجومک . (از ترجمان القرآن ). مرجمک . رجوع به مرجمک شود : علیکم بالعدس ... بر شما بود که مرجو بسیار خوری . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). تا بیرون آرد برای ما از آنچه برویاند زمین از تره اش و سیرش و مرجویش و پیازش . (تفسیر ابوالفتو...
-
معابر
لغتنامه دهخدا
معابر. [ م ُ ب ِ ] (ع ص ) کسی را گویند که عمال و ولات بعد از آن که مساحان و حزاران مواضع پیموده و مساحت کرده باشند او را بفرستندتا بر این مواضع بگذرد و احتیاط کند و باز بیند که مساحان سهوی و میلی و محابایی نکرده اند. (تاریخ قم ص 108) : و به هر صد جری...
-
می به
لغتنامه دهخدا
می به . [ م َ / م ِ ب ِه ْ ] (اِ مرکب ) دارویی که از آب به و شراب سازند. (ناظم الاطباء). شراب السفرجل . (ابن سینا). اسم فارسی شراب به است که با شراب یا آب انگور مرتب سازند و آن مفرح و منبسط و مقوی معده است . (آنندراج ) (انجن آرا) (از تحفه ٔ حکیم مؤم...
-
ابوعبدا
لغتنامه دهخدا
ابوعبدا. [ اَ ع َ دِل ْ لاه ] (اِخ ) ابن جلاء صوفی ، احمدبن یحیی . یکی از شیوخ متصوفه و از زهاد مشهور. مولد او بغداد بود و سپس به شام اقامت گزید و مصاحبت ابوتراب نخشبی و ذوالنون کردو بروز شنبه دوازدهم رجب سال 136هَ . ق . درگذشت و ابن جوزی گوید: از او...
-
دانگ
لغتنامه دهخدا
دانگ . (اِ) شش یک چیزی . سدس چیزی . یک قسمت از شش قسمت چیزی . دانگی . دانق . (زمخشری ). یک بخش از شش بخش چیزی . یک ششم چیزی . یک حصه از شش حصه ٔ چیزی :- پنج دانگ از ششدانگ ؛ پنج ششم آن . پنج سدس آن .- چهاردانگ از ششدانگ ؛ دوثلث آن . دو سوم آن .- دو...
-
ذرور
لغتنامه دهخدا
ذرور. [ ذَ ] (معرب ، اِ) معرّب از داروی فارسی . دوای خشک سوده یا کوفته پراکندنی و پاشیدنی در چشم و قروح و جراحات . سوده های خشک ادویه که برای قطع رطوبات بر ریش و خستگی پراکنند یا در چشم کنند. ذریرة. ج ، ذرورات . || نوعی بوی خوش یعنی عطر. ذریرة. ج ، ا...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن ابی الحسن بن محمدبن جریربن عبداﷲبن لیث بن جریربن عبداﷲ البجلی الجامی الخراسانی . مکنی به ابونصر و ملقب به زنده پیل و شیخ الاسلام و شیخ جام . یکی از بزرگان طریقه ٔ صوفیه و از اکابر مشایخ این طائفه است و گویندنسب وی به سی وپ...
-
اضافة
لغتنامه دهخدا
اضافة. [ اِ ف َ ] (ع مص ) اضافه . اضافت . گریختن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). || ترسیدن و پرهیز کردن از کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). اضافه از کسی ؛ ترسیدن و حذر کردن از وی . (از قطر المحیط) (از اقرب الموا...