کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چهاربالش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چهاربالش
لغتنامه دهخدا
چهاربالش . [ چ َ / چ ِ ل ِ ] (اِ مرکب )چهار متکا بوده که سلاطین و امرا وقت نشستن بر اطراف خود میگذاشتند. دو پشت سر و یکی بر طرف راست و یکی بر طرف چپ . (فرهنگ نظام ). چهار بالش که هنگام نشستن در پشت سر و زیر پا و جانب راست و جانب چپ بگذارند وبدانها تک...
-
واژههای مشابه
-
چهاربالش ارکان
لغتنامه دهخدا
چهاربالش ارکان . [ چ َ ل ِ ش ِ اَ ] (اِخ ) کنایه از خلفای اربعه باشد.(برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خیمه ٔ چهارگوشه . (برهان ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به چاربالش ارکان شود.
-
چهاربالش عزت
لغتنامه دهخدا
چهاربالش عزت . [ چ َ / چ ِ ل ِ ش ِ ع ِزْ زَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مسند جلال و شکوه : در آن حرم که نهندش چهاربالش عزت جز آستان نرسد خواجگان صدرنشین را. سعدی .رجوع به چهاربالش شود.
-
چهاربالش نشین
لغتنامه دهخدا
چهاربالش نشین . [چ َ / چ ِ ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) آنکه بر چهار بالش متکی شود. صدرنشین . مسندنشین . رجوع به چاربالش نشین شود.
-
چهاربالش نه
لغتنامه دهخدا
چهاربالش نه . [ چ َ / چ ِ ل ِ ن ِه ْ ] (نف مرکب ) مسندنهنده . رجوع به چاربالش نه شود.
-
جستوجو در متن
-
چهاربالشت
لغتنامه دهخدا
چهاربالشت . [ چ َ ل ِ ] (اِ مرکب ) رجوع به چهاربالش و چاربالش شود.
-
چاربالشت
لغتنامه دهخدا
چاربالشت . [ ل ِ ] (اِ مرکب ) مسند سلاطین . (برهان ) (آنندراج ). || دنیا. (برهان ) (آنندراج ). || عناصر اربعه . (برهان ). و رجوع به چاربالش و چهاربالش و چهار بالشت شود.
-
خلیفه نشان
لغتنامه دهخدا
خلیفه نشان .[ خ َ ف َ / ف ِ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که خلیفه را بر مسند خلافت نشاند. (یادداشت بخط مؤلف ) : و اکنون فرزندان او شیخ الشیوخ بغدادند و حل و عقد بدست ایشان است و خلیفه نشان گشته چنانکه هر خلیفه که بخواهد نشست آنکه از فرزندان شیخ که بزرگتر با...
-
آگین
لغتنامه دهخدا
آگین . (اِ) حشو. آکنه . جغبوت : خود پرّ کبوتران مینوست کآگین چهاربالش اوست . خاقانی .بهر آگین چاربالش اوست هر پری کاین کبوتر افشانده ست . خاقانی .و اجزاء میان صدر و عَروض و ابتداو ضرب را حشو خوانند یعنی آگین میانه ٔ اول و آخر مصاریع. (المعجم ).و این ...
-
چارگوهر
لغتنامه دهخدا
چارگوهر. [ گ َ / گ ُ هََ ] (اِ مرکب ) چارعنصر. چارآخشیج . عناصراربعه . آخشیجان . آب و خاک و باد و آتش : چو این چارگوهر بجای آمدندز بهر سپنجی سرای آمدند. فردوسی .میراث ستان هفت کشورمنصوبه گشای چارگوهر. نظامی .ز آن بزرگی که در سگالش اوست چارگوهر چهاربا...
-
دست
لغتنامه دهخدا
دست . [ دَ ] (معرب ، اِ) لغت فارسی داخل در زبان عرب است . رجوع به دست در معانی مختلف شود. معرب است . (منتهی الارب ). جامه . (منتهی الارب ). لباس . (اقرب الموارد). || کاغد. (منتهی الارب ). ورق . (اقرب الموارد). || خانه . (منتهی الارب ). || مسند ملوک و...
-
بالش
لغتنامه دهخدا
بالش . [ ل ِ ] (اِ) بالشت . تکیه که زیر سر نهند. ودر جواهرالحروف نوشته مأخوذ از بال که بمعنی پرهای بازوی مرغان است ، چه در اصل وضع از پر مرغان می آکندند. (از آنندراج ). یا آنکه مأخوذ از بالیدن بمعنی افزودن است ، چون زیر سر نهادن تکیه موجب افزایش خو...
-
چاربالش
لغتنامه دهخدا
چاربالش . [ ل ِ ] (اِ مرکب ) مسند و وساده ای که پادشاهان و صدور و اکابر بر آن نشینند و بر آن تکیه کنند. (ناظم الاطباء). مسندی را گویند که پادشاهان و صدور و اکابر برآن نشینند. (برهان ). مسند ملوک و اکابر از این جهت که ظاهراً سابق تکیه ٔ کلانی که حالا ...