کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چنو پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چنو
لغتنامه دهخدا
چنو. [ چ ِ ن ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسن آباد بخش حومه ٔ شهرستان سنندج ، واقعدر پانزده هزارگزی جنوب سنندج و دوهزارگزی خاور راه شوسه ٔ سنندج به کرمانشاه . ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر، که دارای 180 تن سکنه میباشد. از چشمه مشروب میشود. محصولش غل...
-
چنو
لغتنامه دهخدا
چنو. [ چ ُ ] (اِ) درخواست و عرض و استدعا. (ناظم الاطباء). اما در فرهنگهای دیگر دیده نشد.
-
چنو
لغتنامه دهخدا
چنو. [ چ ُ ] (ادات ) مخفف چون او (ادات تشبیه + ضمیر). همانند همچون او. بمانند او. بمعنی همچو او باشد. (جهانگیری ). مخفف چون او باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (شرفنامه ٔ منیری ). مثل او. مانند او : با فراخی است ولیکن بستم تنگ زیدآنچنان شد که چن...
-
جستوجو در متن
-
چنوئی
لغتنامه دهخدا
چنوئی . [ چ ُ ] (حامص مرکب ) (از: چنو + ی ) مانند او بودن . چون او بودن .
-
هرگیز
لغتنامه دهخدا
هرگیز. [ هََ ] (ق ) هرگز : چه گویی کز همه حران چنو بوده ست کس نیزانه هست اکنون و نه باشد و نه بوده ست هرگیزا. بهرامی سرخسی .رجوع به هرگز شود.
-
همچنو
لغتنامه دهخدا
همچنو. [ هََ چ ُ ] (حرف اضافه + ضمیر) هم چنو. هم چون او. مانند او : که بهرام فرزند او همچنوست از آب پدر یافت او مغز و پوست .فردوسی .
-
گستریده
لغتنامه دهخدا
گستریده .[ گ ُ ت َ دَ / دِ ] (ن مف ) منبسط. مبسوط : ریاحین بر زمینش گستریده درختانش به کیوان سرکشیده . نظامی .- گستریده اثر ؛ مجازاً نیکنام . مشهور. هر آنکه آثارش همه جا مشهور باشد : اگر چنو دگرستی به مردمی و به فضل چنو شدستی معروف گستریده اثر.فرخی .
-
هفت آبا
لغتنامه دهخدا
هفت آبا. [ هََ ](اِ مرکب ) کنایه از هفت آسمان . (برهان ) : زمانه را ز پی زادن چنو فرزندعقیم گشت چهارامهات و هفت آباش .سنائی .
-
سال پیموده
لغتنامه دهخدا
سال پیموده . [ پ َ / پ ِ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) سالخورده . کلانسال . معمر : خود ندیدند بر سر گاهی سال پیمودگان چنو شاهی .سنایی .
-
چهارامهات
لغتنامه دهخدا
چهارامهات . [چ َ / چ ِ اُم ْ م َ ] (اِ مرکب ) چهارعنصر : زمانه را ز پی زادن چنو فرزندعقیم گشت چهارامهات و هفت آباش .سنائی .
-
نشانی شدن
لغتنامه دهخدا
نشانی شدن . [ ن ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) علم شدن . مشهور گشتن . انگشت نما شدن : که پرورده ٔ مرغ باشد به کوه نشانی شده در میان گروه . فردوسی .نشانی شد اندر میان مهان نزاید چنو مادر اندر جهان .فردوسی .
-
والاقدر
لغتنامه دهخدا
والاقدر. [ ق َ ] (ص مرکب ) بلندمرتبه . (ناظم الاطباء). عالی شأن . والاشأن . والاجناب : مسند و صدر سری کم دید و کم بیند چنوصدر والاقدر عالی همت و روشن ضمیر.سوزنی .
-
شهنامه خوان
لغتنامه دهخدا
شهنامه خوان . [ ش َ م َ / م ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) شاهنامه خوان . که شاهنامه خواند به آواز در مجالس : ز شاهان چنو کس نپرورد چرخ شنیدستم این من ز شهنامه خوان . فرخی .رجوع به شاهنامه خوان شود.
-
فریفته شده
لغتنامه دهخدا
فریفته شده . [ ف ِ / ف َ ت َ / ت ِ ش ُ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) گول خورده . فریب خورده : فریفته شده می گشت در جهان آری چنو فریفته بود این جهان فراوان را. ناصرخسرو.رجوع به فریفته شود.