کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چند فاز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
هم چند
لغتنامه دهخدا
هم چند. [ هََ چ َ ] (ص مرکب ، حرف اضافه ٔ مرکب ) برابر. به اندازه ٔ. به مقدار. (یادداشت مؤلف ) : میشان پادشاهی دیگر است هم چند اهواز. (تاریخ بلعمی ). بالای موسی چهل گز بود و همچند آن درازی عصاش و همین قدر برجست و بر کعب عوج زد. (مجمل التواریخ و القص...
-
یک چند
لغتنامه دهخدا
یک چند. [ ی َ / ی ِ چ َ ] (ق مرکب ) روزگاری . زمانی . چندگاهی . مدتی . زمانی نامعلوم . (یادداشت مؤلف ). کنایه است از ایام معدود. (آنندراج ) : زاغ سیه بودم یک چند نون باز [ چنان ] عکه شدستم دورنگ . منجیک .چو یک چند بگذشت شد او [ سیاوش ] بلندبه نخجیر ...
-
ده چند
لغتنامه دهخدا
ده چند. [ دَه ْ چ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) ده مقابل و ده برابر و ده دفعه بیشتر. (ناظم الاطباء).
-
زاغ چند
لغتنامه دهخدا
زاغ چند. [ چ ِ / چ َ ] (اِخ ) دژی است در ترکستان . (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
بی چند
لغتنامه دهخدا
بی چند. [ چ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) بی حساب . بی شمار. فراوان . بسیار : به نزدیک خال آمد آورد مال فروماند از آن مال بی چند خال . شمسی (یوسف و زلیخا).- بی چند و چون ؛ بی کم و کیف : ای خدا ای قادر بی چند و چون واقفی از حال بیرون و درون . مولوی .رجوع به...
-
چند مژه خواب کردن
لغتنامه دهخدا
چند مژه خواب کردن . [ چ َ م ُ ژَ / ژِ خوا / خا ک َ دَ ] (مص مرکب ) بعد از رنج ِ بیخوابی کشیدن قدری خوابیدن . (آنندراج ).
-
چند و چون
لغتنامه دهخدا
چند و چون . [ چ َ دُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) کم و کیف .- بی چند و چون ؛ بی گفتگو.- گذشته از چند و چون ؛ مافوق کم و کیف :ز هر چیز گنجی به پیش اندرون شمارش گذر کرده از چند و چون .فردوسی .
-
جستوجو در متن
-
فاز
لغتنامه دهخدا
فاز. (فرانسوی ، اِ) سیم برقی که دارای الکتریسیته ٔ مثبت باشد، چنانکه گوییم برق سه فاز یعنی مقدار الکتریسیته ای که از سه سیم مثبت وارد دستگاه کنتور می شود.
-
فازی
لغتنامه دهخدا
فازی . (ص نسبی ) منسوب به فاز که قریه ٔ معروفی است در طوس . (سمعانی ). رجوع به فاز شود.
-
فازیس
لغتنامه دهخدا
فازیس . (اِخ ) نام رودی است . رجوع به فاز شود.
-
فاسیوس
لغتنامه دهخدا
فاسیوس . (اِخ ) (رود...) رجوع به فاز شود.
-
فاز
لغتنامه دهخدا
فاز. (اِخ ) شهری از نواحی مرو. (معجم البلدان ). حمداﷲ مستوفی در هفت فرسنگی مرو این ناحیه را ذکر کرده است . (نزهةالقلوب ج 3 چ لیدن ص 179).
-
فاز
لغتنامه دهخدا
فاز. (اِخ ) فازیس . فازیست . فاسیوس . رودی در گرجستان غربی که امروز آن را ریون گویند و در زمان داریوش بزرگ گذرگاه سربازان ایران و یونان و یکی از راههای جنگی آن روزگار بوده است . (از ایران باستان پیرنیا ج 1 ص 667).
-
کلشید
لغتنامه دهخدا
کلشید. [ ک ُ ] (اِخ ) کشور باستانی در آسیا که در مشرق دریای سیاه و در جنوب قففاز واقع است و بوسیله ٔ رودخانه ٔ فاز مشروب می شود. (ز لاروس ).