کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چندان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چندان
لغتنامه دهخدا
چندان . [ چ َ ] (اِ) چوب صندل راگویند. (برهان ). صندل باشد. (جهانگیری ). بمعنی چندن . (از رشیدی ). چوب صندل . (ناظم الاطباء) : هست بر لک لک ز چندان و بقم منقار و پا پس چرا شد آبنوسی هر دو پا لک لک بچه . سوزنی (از فرهنگ رشیدی ).رجوع به چندل و چندن و ص...
-
چندان
لغتنامه دهخدا
چندان . [ چ َ ] (اِخ ) شهریست بزرگواراز شهرستانهای چین . (فرهنگ اسدی ص 396). نام شهریست بزرگ از شهرهای چین . (برهان ). نام شهریست (رشیدی ). شهری از شهرهای ترکستان و چین (انجمن آرا) (آنندراج ). نام شهری بزرگ در چین . (ناظم الاطباء) : رسیدند زی شهر چند...
-
چندان
لغتنامه دهخدا
چندان . [ چ َ ] (ق مرکب )مقداری باشد مجهول و غیرمعین . (برهان ). مقدار نامعین و نامعلوم . (ناظم الاطباء). || گاهی بجای لفظ آنقدر استعمال میکنند. (از برهان ). آن مقدار. (رشیدی ). بمعنی آن مقدار است ، همانطوریکه «چندین » بمعنی این مقدار میباشد. (از انج...
-
واژههای مشابه
-
هم چندان
لغتنامه دهخدا
هم چندان . [ هََ چ َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) هم چند. برابر. مساوی . به اندازه .(یادداشت مؤلف ) : به کشتن مسیلمه فریفته نشوی که دو همچندان اندر حصار مرد است . (تاریخ بلعمی ). خلافت وی همچندان بود که پادشاهی شیرویه ، یعنی شش ماه . (تاریخ بلعمی ). دو تن ک...
-
جستوجو در متن
-
استراط
لغتنامه دهخدا
استراط. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) فروخوردن لقمه و جز آن . سرط. فروگوارانیدن : لاتکن حلواً فتُسترط و لا مُرّاً فتعفی ؛ نه چندان شیرین باش که ترا فروبرند و نه چندان تلخ که بدور افکنند. (منتهی الارب ).
-
نوشمندی
لغتنامه دهخدا
نوشمندی . [ م َ ] (حامص مرکب ) نوشمند بودن . شیرینی . رجوع به نوشمند شود : دهان چندان نماید نوشخندی که یابد در طبیعت نوشمندی .نظامی .
-
عوث
لغتنامه دهخدا
عوث . [ ع َ ] (ع مص )برگردانیدن کسی را از امر، چندان که متحیر گردد. (ازمنتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
صدو
لغتنامه دهخدا
صدو. [ ص َدْوْ ] (ع مص ) دست بر دست زدن چندان که آواز برآید. (منتهی الارب ).
-
نیم ویرانه
لغتنامه دهخدا
نیم ویرانه . [ ن َ / ن ِ ] (ص مرکب )که نه چندان معمور و آباد است نه متروک : از آن پیش کآیین بتخانه بودیکی گنبد نیم ویرانه بود.نظامی .
-
دشناد
لغتنامه دهخدا
دشناد. [ دُ ] (اِ) کنایه از کثرت است و در معنی بسیار بکار رود. (شعوری ). بسیار و فراوان است و چندان و کثیر. (ناظم الاطباء).
-
ربما
لغتنامه دهخدا
ربما. [ رَ ب َ ] (ع حرف ) رُبَّما. چندان . (دهار). حرف جاره بمعنی رُب ّ. (ناظم الاطباء). و رجوع به رُب ّ شود.
-
لاهزان
لغتنامه دهخدا
لاهزان . [ هَِ ] (ع اِ) تثنیه ٔ لاهز. هر دو کوه بهم پیوسته چندان که مابین آنها تنگ گردد. (منتهی الارب ).
-
مذلی
لغتنامه دهخدا
مذلی . [ م ُ ذَل ْ لی ] (ع ص ) شخصی که گوشت را چندان پزد که بریان ونیک پخته شود یا از استخوان جدا گردد. (آنندراج ).