کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چنبر شدن چرخ پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چنبر انداختن
لغتنامه دهخدا
چنبر انداختن . [ چَم ْ ب َ اَ ت َ ] (مص مرکب ) کمند انداختن : به تو و زلف کافرت ماندترک غازی که چنبر اندازد.خاقانی .
-
چنبر جهاندن
لغتنامه دهخدا
چنبر جهاندن . [ چَم ْ ب َ ج َ دَ ] (مص مرکب )نیزه گردانیدن . || بعضی نوشته اند که مراد، گرداگرد حریف اسب دواندن است . (آنندراج ) (غیاث ).
-
چنبر دولابی
لغتنامه دهخدا
چنبر دولابی . [ چَم ْ ب َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان و فلک : نگرید آبی و آن رنگ رخ آبی گشته از گردش این چنبر دولابی رخ او چون رخ آن زاهد محرابی .منوچهری (از مسمطات ).
-
چنبر ساختن
لغتنامه دهخدا
چنبر ساختن . [ چَم ْ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) حلقه ساختن . طوق و قلاده ساختن : زین سخن صدهزار چنبر ساخت همه در گردن وزیر انداخت . نظامی .رجوع به چنبر و چنبر ساز شود.
-
چنبر مینا
لغتنامه دهخدا
چنبر مینا. [ چَم ْ ب َ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ). یعنی آسمان . (رشیدی ). آسمان . (ناظم الاطباء). و رجوع به چنبر شود.
-
چنبر کبود
لغتنامه دهخدا
چنبرکبود. [ چَم ْ ب َ رِ ک َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فلک اول . (ناظم الاطباء). کنایه از فلک اول است .
-
جستوجو در متن
-
چنبری
لغتنامه دهخدا
چنبری . [ چَم ْ ب َ ] (ص نسبی ) مدور و گرد دایره ای . (ناظم الاطباء). چنبرمانند. حلقه مانند. دایره مانند. هر چیز که چون کم غربال و چنبر دف و امثال اینها باشد : طلب کن بقا را که کون و فسادهمه زیر این گنبد چنبریست . ناصرخسرو.از روی چرخ چنبری رخشان سهیل...
-
گشاده شدن
لغتنامه دهخدا
گشاده شدن . [ گ ُ دَ / دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) باز شدن . مقابل بسته شدن : انشراح ؛ گشاده شدن دل . استطلاق ؛ گشاده شدن شکم . (تاج المصادر بیهقی ). تَفتﱡق . (زوزنی ). اِنفِتاح . (منتهی الارب ). تفتح . (دهار): اِجهاد؛ گشاده شدن هوا. (منتهی الارب ) : اگر ...
-
رسن
لغتنامه دهخدا
رسن . [ رَ س َ ] (ع اِ) ریسمان ، و با تازی مشترکست . (از شعوری ج 2 ص 12). ریس (در تداول مردم قزوین ). (ناظم الاطباء). ریسمان . حبل . (ترجمان القرآن ) (دهار) (ناظم الاطباء). ریسمانی که بدان چیزهارا می بندند، در سنسکریت رشتابه معنی رسن است . (فرهنگ نظا...
-
چین
لغتنامه دهخدا
چین . (اِ) شکن و بهم کشیدگی و ترنجیدگی در پوست روی یا پارچه یا چرم و امثال آنها. آژنگ . (از فرهنگ اسدی نخجوانی ). شکنج . (برهان ) (آنندراج ). یرا. (ملحقات برهان ). انجوغ که بر اندام از لاغری و پیری پیدا آید. (اوبهی ). گره چنانکه در موی یا ابروی . پیچ...
-
پرگار
لغتنامه دهخدا
پرگار. [ پ َ ] (اِ) آلتی هندسی برای کشیدن دائره و خطوط. آلتی که ترسیم قِسی و دوایر را بکار رود. قلم آهنی دو شاخه که بدان دائره کشند. (غیاث اللغات ). افزاری است که بنایان و نقاشان بدان دایره کشند و معرب آن فرجار است . (برهان ). پرکار. پرکاره . پرکال ....
-
دائره
لغتنامه دهخدا
دائره . [ ءِ رَ ] (ع اِ) دائرة. دایره . خط گرد.(منتهی الارب ) (غیاث ). چنبر. گرده . برهون . گرد گرد. گرد گردنده بر چیزی . حلقه . هر چیزی که محیط چیزی باشد. محیط. سبلة. (منتهی الارب ). ج ، دوائر : بسا که از پی جست جهان چون پرگارچو دائره همه تن گشته بو...
-
حلقة
لغتنامه دهخدا
حلقة. [ ح َ ق َ ] (ع اِ) حلقه . هر چیز مدور بشکل دایره . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر چیز گرد چون حلقه ٔ آهن و حلقه ٔ نقره و حلقه ٔ طلا. || مردمی که گرد هم دائره وار اجتماع کنند. (از اقرب الموارد) : در حلقه ٔ ما ز راه افسوس گه رقص کند گهی زمی...
-
ناگزیر
لغتنامه دهخدا
ناگزیر. [ گ ُ ] (ق مرکب ) از: نا (نفی ، سلب ) + گزیر [ از: گزیردن = گزردن ]. ناچار. لاعلاج . لابد. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). ناچار. (مؤیدالفضلاء). ناچار. لاعلاج . بالضرور. (غیاث اللغات ). لاعلاج . بیچاره . ناچار. مجبورانه . بطور اجبار. بطور ضرور...