کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چموش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چموش
لغتنامه دهخدا
چموش . [ چ َ ] (اِ) مخفف چاموش است که نوعی از کفش و پای افزار باشد. (برهان ) . نوعی از پاافزار. (جهانگیری ). مخفف چمشک که پای افزارباشد. (انجمن آرا) (آنندراج ) . چاموش و قسمی از کفش . پاپوش . اورسی . صندل . نوعی کفش . پوزار (در لهجه ٔ روستائیان فیض آ...
-
چموش
لغتنامه دهخدا
چموش . [ چ َ ] (ص ) اسب و استر لگدزن و بدفعل را گویند، و معرب آن شموس است . (برهان ). اسب و استر و خر بدنعل لگدزن را گویند و معرب آن شموس است . (جهانگیری ). اسب لگدزن و توسن که بعربی شموس گویند. (انجمن آرا) (آنندراج ). اسب و استر لگدزن و شرور. (ناظم ...
-
واژههای مشابه
-
چموش گزک
لغتنامه دهخدا
چموش گزک . [ چ َ گ َ زَ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان طارم پایین . بخش سیردان شهرستان زنجان که در 15 هزارگزی شمال باختری سیردان و 15 هزارگزی راه مالرو عمومی واقع است . کوهستانی و هوایش معتدل است و 469 تن سکنه دارد.آبش از چشمه . محصولش غلات و لبنیات . شغل ا...
-
جستوجو در متن
-
چاموش
لغتنامه دهخدا
چاموش . (اِ) نوعی از کفش و پای افزار باشد. (برهان ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). چموش . کفش . پاپوش . پوزار. نوعی کفش روستایی . و رجوع به کفش شود.
-
شموص
لغتنامه دهخدا
شموص . [ ش َ ] (ع ص ) سریع. شتاب . (ناظم الاطباء). سریع. (آنندراج ) (منتهی الارب ). || شادمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || زن بازی کن و خندان . (مهذب الاسماء). || از حیث لفظ و معنی مانند شموس است (ستور سرکش و بدرام ). (از اقرب الموا...
-
شارد
لغتنامه دهخدا
شارد. [ رِ ](ع ص ) استر رمنده . (دهار). رمنده . (منتهی الارب ). رموک . گریزنده . نفور. چموش . شموس . جموح . (منتهی الارب ).فرار. هارب . ج ، شَرَد. (اقرب الموارد) : عصمت یا نار کونی باردالاتکون النار حراً شاردا.(مثنوی ).
-
میرمحله
لغتنامه دهخدا
میرمحله .[ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شاندرمن بخش ماسال شاندرمن شهرستان طوالش ، واقع در 10هزارگزی شمال خاوری ماسال با 160 تن جمعیت . آب آن از چشمه و رودخانه و راه آن مالرو است . محل چموش دوزان جزء میرمحله محسوب شده است . (از فرهنگ جغرا...
-
پای پوش
لغتنامه دهخدا
پای پوش . (نف مرکب ، اِمرکب ) پاافزار. کفش . نوعی از پاافزار و جوراب است . (تتمه ٔ برهان ). چموش : هرگز از دور زمان ننالیدم و روی از گردش آسمان درهم نکشیدم مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پای پوشی نداشتم تا بجامع کوفه درآمدم دلتنگ ، یکی را دیدم ...
-
پوزار
لغتنامه دهخدا
پوزار. [ پ ُ ] (اِ مرکب ) شکسته ٔ پاافزار (از پا و افزار) کفش . پاپوش . چموش . پاچنگ . پازنگ . پاژنگ . پاچیله . پاهنگه . پای افزار. پایزار. و بالاخص کفش درشت و خشن و گنده و بددوخت روستائیان . اربی . پابزار. چارغ .- امثال :از پردویدن پوزار پاره می شو...
-
چدار کردن
لغتنامه دهخدا
چدار کردن . [ چ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) دست و پای اسب و استر بدفعل را با چدار بستن . بستن دست و پای اسب و استر بدنعل و الاغ چموش و بدنعل با طنابی که از چرم یا ابریشم می بافند : وگر به بزمگه عیش طول شب خواهی فلک چدار کند دست و پای توسن خود.محتشم کاشی (ا...
-
شموس
لغتنامه دهخدا
شموس . [ش َ ] (معرب ، ص ) فرس شموس ؛ اسب توسن و چموش . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). اسب توسن . (آنندراج ). اسب که پشت ندهد. (مهذب الاسماء). شارد. توسن . جموح . سرکش . حرون . شموص . معرب چموش و به همان معنی . ستور نافرمان که رکاب ندهد. (یادداشت م...
-
لگدزن
لغتنامه دهخدا
لگدزن . [ ل َ گ َ زَ ] (نف مرکب ) رَکّال . جفته انداز (و آن عیبی است در اسب و استر و غیرهما) : ترف عدو ترش نشود زآنکه بخت اوگاوی است نیک شیر ولیکن لگدزن است . انوری .چه نیکو زده ست این مثل پیر ده ستور لگدزن گرانبار به . سعدی .مشت بر اعمی زند یک جلف م...
-
ارسی
لغتنامه دهخدا
ارسی . [ اُ رُ ] (ص نسبی ) روسی . اهل روسیه . از روسیه : قند اُرُسی . || (اِ) کفش . پاپوش . چَموش . قسمی کفش پاشنه دار. نوعی از کفش که از چرم دوزند. || قسمی در که عمودی باز شود. قسمی در که گشودن و بستن آن به بربردن و فرودآوردن است برخلاف درهای عادی ک...