کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چلیپا سوختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چلیپا سوختن
لغتنامه دهخدا
چلیپا سوختن . [ چ َ ت َ ] (مص مرکب ) سوختن خاج و صلیب . آتش زدن صلیب و خاج . || ظاهراً کنایه از مخالفت کردن با دین مسیح و اظهار دشمنی با ترسایان و مسیحیان : در هری این ساحری دیدی به ترک و روم شوتا چلیپا سوختن بینی تو در چین و خزر. سنائی .رجوع به چلیپ...
-
واژههای مشابه
-
خط چلیپا
لغتنامه دهخدا
خط چلیپا. [ خ َطْ طِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکلی است از دو خط متقاطع که بزوایای قوایم تقاطع کرده باشد. (آنندراج ). خط صلیبی : ای مصدر راستی بعهدت منسوخ بود خط چلیپا.سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
چلیپا داشتن
لغتنامه دهخدا
چلیپا داشتن . [ چ َت َ ] (مص مرکب ) صلیب داشتن . خاج داشتن : گر به مسجد روم ابروی تو محراب من است ور در آتشکده ، زلف تو چلیپا دارم . سعدی .رجوع به چلیپا شود.
-
چلیپا ساختن
لغتنامه دهخدا
چلیپا ساختن . [ چ َ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن صلیب . ساختن خاج از زر یا نقره یا مس و غیره . تَصلیب . (منتهی الارب ).
-
چلیپا کردن
لغتنامه دهخدا
چلیپا کردن . [ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) منحنی کردن . خم کردن . خماندن .- پشت کمان و تیر چلیپا کردن ؛ کنایه است از نهادن تیر در کمان برای تیراندازی : پشت کمان و تیر چلیپا کند به رزم تا اسم روم و رسم چلیپا برافکند. خاقانی .- چلیپا کردن خویشتن را ؛ ظاهر...
-
چلیپا نوشتن
لغتنامه دهخدا
چلیپا نوشتن . [ چ َ ن ِ وِ ت َ ] (مص مرکب ) قسمی در هم نوشتن برای آموختن خوش نویسی . کج و مکرر نوشتن کلمات به قصد خوب شدن خط. درهم و برهم نوشتن . شیوه ای مخصوص نوآموزان خط در مشق خوش نویسی کردن . و رجوع به چلیپا شود.
-
جستوجو در متن
-
ترک
لغتنامه دهخدا
ترک . [ ت ُ ] (اِخ ) ترکستان بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 298). ولایت ترکستان را نیز بطریق مجاز ترک می گویند. (برهان ). ترکستان . (ناظم الاطباء) : اکنون فکنده بینی ، از ترک تا یمن یک چندگاه زیر پی آهوان سمن . دقیقی .که شد ترک و چین شاه را یکسره به آب...
-
داغ
لغتنامه دهخدا
داغ . (ص ، اِ) نشان . (برهان ). علامت و نشان چیزی . سمة. (منتهی الارب ) (دهار). وسم . کدمة. دماع . (منتهی الارب ). نشان چیزی بر چیزی . چنانکه در حوض یا آب انبار گویند: داغ آب تا فلان حد پیداست ؛ یعنی نشان آب . و بعضی گفته اند داغی که می سوزانند معنی ...