کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چقماق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چقماق
لغتنامه دهخدا
چقماق . [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از قرای تربت حیدریه است که در سرحد واقع شده ، چهل خانوار سکنه دارد و زراعتش از آب قنات مشروب می شود. ساکنین این آبادی بعضی بلوچ اند و در ملک قریه شریک میباشند». (از مرآت البلدان ج 4 ص 251).
-
چقماق
لغتنامه دهخدا
چقماق . [ چ َ ] (ترکی ، اِ) بمعنی چخماق است که آتشزنه باشد. (برهان ). آهنی که بر سنگ زده آتش برآورند. (آنندراج ) (غیاث ). آتشزنه و چخماق . (ناظم الاطباء). چخماق . سنگ چخماق . چقمق . و رجوع به چخماخ و چخماق و آتشزنه شود. || طعنه و سرزنش . (آنندراج ). ...
-
واژههای مشابه
-
سنگ چقماق
لغتنامه دهخدا
سنگ چقماق . [ س َ گ ِ چ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حجرالنار. (فهرست مخزن الادویه ). رجوع به سنگ چخماق شود.
-
جستوجو در متن
-
چقماقی
لغتنامه دهخدا
چقماقی . [ چ َ ] (ص نسبی ) منسوب به چقماق . (ناظم الاطباء). آن کس که چقماق میزند یا چقماق دارد. و رجوع به چقماق شود. || (اِ) طعن و سرزنش . (آنندراج ). دشنام و سرزنش . || نوعی از تفنگ که دارای سنگ و چقماق است . (ناظم الاطباء). تفنگ چقماقی . تفنگ چخماق...
-
چقمق
لغتنامه دهخدا
چقمق . [ چ َ م َ ] (ترکی ، اِ) مخفف چقماق است که آتشزنه باشد. (برهان ). چقماق . و آتشزنه . (ناظم الاطباء). چخماخ . چخماق . چخمق . سنگ چخماق . و رجوع به چخماق شود.
-
فرضول
لغتنامه دهخدا
فرضول . [ ف َ ] (ع اِ) چکش تفنگ و دنگ تفنگ . || چقماق . (ناظم الاطباء).
-
حروق
لغتنامه دهخدا
حروق . [ ح َرْ رو] (ع اِ) حَروق . خف . سوخته ٔ چقماق . (منتهی الارب ).
-
حروقاء
لغتنامه دهخدا
حروقاء. [ ح َ ] (ع اِ) حَروق . سوخته ٔ چقماق . (منتهی الارب ). سوخته . (مهذب الاسماء).
-
حراقه
لغتنامه دهخدا
حراقه . [ح ُ ق َ ] (ع اِ) زرگری . (دُزی ). || سوخته ٔچقماق . || آنچه باقی مانده باشد از جامه ٔسوخته . (منتهی الارب ). || شعله . (غیاث ). || آنچه در هنگام خواندن افسونها بسوزند.
-
سنگ چاقماق
لغتنامه دهخدا
سنگ چاقماق . [ س َ گ ِ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اسم فارسی و ترکی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به سنگ چخماق و چقماق شود.
-
حروق
لغتنامه دهخدا
حروق . [ ح َ ] (ع اِ) آنچه خرما را به وی گشن دهند. (منتهی الارب ). گرد خرمای نر که بدان تأبیر کنند. || سوخته ٔ چقماق و خف . (منتهی الارب ). حروقاء.
-
حسام الدین پروانه چی
لغتنامه دهخدا
حسام الدین پروانه چی . [ ح ُ مُدْ دی ن ِ پ َ ن َ / ن ِ ] (اِخ ) ملقب به مبارکشاه . سفیر شاهرخ بن تیمور گورکان بنزد دربار سلطان چقماق فرمانروای مصر است . چون چقماق ، سفیری بنام جیجک توقا در 843 هَ . ق . به نزد شاهرخ فرستاد حسام الدین مبارکشاه پروانه چ...
-
حرق
لغتنامه دهخدا
حرق . [ ح َ رِ ] (ع ص ، اِ) مردی که اعضای او ترقیده باشد. مرد شکافته اطراف .(منتهی الارب ). || ابر سخت برق . ابر سخت درخش . || سوخته ٔ چقماق و خف . (منتهی الارب ).