کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چفتگی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چفتگی
لغتنامه دهخدا
چفتگی . [ چ َ / چ ِ ت َ / ت ِ ] (حامص ) خم زلف و چوب و غیره . (فرهنگ اسدی چ اقبال در لغت خم ص 344). خمیدگی . انحناء : همیشه تا که زنخدان و زلف دوست بودز روی گردی گوی و ز چفتگی چوگان . فرخی .رجوع به چفت و چفتن شود.
-
جستوجو در متن
-
خمیدگی
لغتنامه دهخدا
خمیدگی . [ خ َ دَ / دِ ] (حامص ) انحناء. اعوجاج . کجی . پیچیدگی . (ناظم الاطباء). دوتایی . خفتگی . چفتگی . دولایی . خوهلی . انحناء. انعطاف . خمی . بخمی . کوژی . احدیداب . (یادداشت بخط مؤلف ): || لنگیدگی . (یادداشت بخط مؤلف ): خماع ؛ خمیدگی کفتار در...
-
انحنا
لغتنامه دهخدا
انحنا. [ اِح ِ ] (ع اِمص ) خمیدگی و کجی و اعوجاج . (ناظم الاطباء). خمیدگی . (از اصطلاحات فرهنگستان ). کجی . اعوجاج . چفتگی . (فرهنگ فارسی معین ). بخمی . کوژی . دوتایی . دوتاهی . دولایی . خوهلی . کژی . (یادداشت مؤلف ) : ابیات من چو تیر است از شست طبع...
-
خفتگی
لغتنامه دهخدا
خفتگی . [ خ ُ ت َ / ت ِ ] (حامص ) نوم . خوابیدگی . (ناظم الاطباء) : کنون زآن خفتگی بیدار گشتم وز آن مستی کنون هشیار گشتم . (ویس ورامین ).زندگی خفتگی است خاقانی خفته آگه بیک نفس گردد. خاقانی . || حالت خوابیدن . (ناظم الاطباء). اثر خواب که در چشم می ما...
-
دوتایی
لغتنامه دهخدا
دوتایی . [ دُ ] (حامص مرکب ) حالت و صفت دوتا. دوتاهی . احدیداب . کوژی . گوژی . انحناء. انحنا. خمی . بخمی . انعطاف . (یادداشت مؤلف ). دولایی (ناظم الاطباء).چفتگی . چفتی . خمیدگی . (یادداشت مؤلف ) : خبر دهد به سیاهی ز روی دشمن میرنشان دهد ز دوتایی به...
-
خم
لغتنامه دهخدا
خم . [ خ َ ] (اِ)پیچ . تاب . جعد. گره . عقد. (ناظم الاطباء). چفتگی و پیچ تا حلقه ٔ زلف و مو. (یادداشت مؤلف ) : بحق آن خم زلف بسان منقار بازبحق آن روی خوب کز او گرفتی براز. رودکی .معشوق او بتی که دل اندر دو زلف اوگم کرده از خم و گره و تاب و پیچ و چین...