کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چغندر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چغندر
لغتنامه دهخدا
چغندر. [ چ ُ غ ُ دَ / دُ ] (اِ) حویجی باشد که در آشها داخل کنند. (برهان ). معروف است و در آشها کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). سبزه ای است خوردنی مثل ترب که شلغم نیز گویند. (شرفنامه ٔ منیری ). بهندی ، کنگلو. (از شرفنامه ٔ منیری ). گیاهی که ریشه ٔ آن کل...
-
واژههای مشابه
-
چغندر پخته
لغتنامه دهخدا
چغندر پخته . [ چ ُ غ ُ دَ رِ پ ُ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) چغندری که آن را در آب یا بوسیله ٔ بخار پخته باشند یا با آتش کباب کرده باشند تا لایق خوردن آدمیان باشد. در تداول بیشتر مردم ایران آن را لَبو گویند.
-
چغندر قند
لغتنامه دهخدا
چغندر قند. [ چ ُ غ ُ دَ رِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از چغندرکه به کار ساختن شکر و قند آید. قسمی چغندر که در کارخانه های بزرگ یا کارگاههای کوچک بوسایل صنعتی و شیمیائی قند و شکر از آن بدست آورند. آقای مسعود کیهان در کتاب جغرافیای اقتصادی خود...
-
چغندر کاشتن
لغتنامه دهخدا
چغندر کاشتن . [ چ ُ غ ُ دَ ت َ ] (مص مرکب ) کشت چغندر کردن ، زراعت کردن چغندر. کشتن چغندر در زمین برای خوردن یا مصرف کردن در کارخانه های قند. و رجوع به چغندر و چغندرکار و چغندرکاری شود.
-
چغندر کشک
لغتنامه دهخدا
چغندر کشک . [ چ ُ غ ُ دَ ک َ ] (اِ مرکب ) کشک و چغندر. خوراکی که از مخلوط شدن چغندر و کشک حاصل آید. در تداول تهرانیان : کشک و لبو، مخلوطی از چغندر پخته و کشک . و رجوع به چغندر شود.
-
واژههای همآوا
-
چقندر
لغتنامه دهخدا
چقندر. [ چ ُ ق ُ دَ ] (اِ) نام حویجی است معروف که در آشها کنند. (برهان ) (آنندراج ). همان چغندر است . (از شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به چغندر و چغندر قند شود.
-
جستوجو در متن
-
چغندرکاری
لغتنامه دهخدا
چغندرکاری . [ چ ُ غ ُ دَ ] (حامص مرکب ) عمل کشت چغندر. کشتن چغندر در ملکی یا زمینی . و رجوع به چغندر و چغندرکار و چغندر کاشتن شود.
-
چغندرکار
لغتنامه دهخدا
چغندرکار. [ چ ُ غ ُ دَ ] (نف مرکب ) آن کس که چغندر کارد. آنکه چغندرکاری کند. کشت کننده ٔ چغندر. و رجوع به چغندر و چغندرکاری و چغندر کاشتن شود. || کنایه از مالک یا زارعی که در ملک یازمین خود برای مصرف کارخانه ٔ قند چغندرکاری دارد.
-
چقندر
لغتنامه دهخدا
چقندر. [ چ ُ ق ُ دَ ] (اِ) نام حویجی است معروف که در آشها کنند. (برهان ) (آنندراج ). همان چغندر است . (از شرفنامه ٔ منیری ). و رجوع به چغندر و چغندر قند شود.
-
چگندر
لغتنامه دهخدا
چگندر. [ چ ُ گ ُ دَ ] (اِ) بمعنی چغندر باشد. (برهان ) (از جهانگیری ). همان چغندر است . (از انجمن آرا) (از آنندراج ). مرادف چغندر. (رشیدی ). چغندر. (ناظم الاطباء). چندر و چقندر : حسن را گفت که بدکان آن مرد شو چندانکه شلغم و چگندر است بخر و بیار. (اسرا...
-
جکندر
لغتنامه دهخدا
جکندر. [ ج ُ ک ُ دَ ] (معرب ، اِ) تعریبی است از چکندر یا چغندر. رجوع به چکندر و چغندر شود.
-
شمندر
لغتنامه دهخدا
شمندر. [ ش َ م َ دَ ] (معرب ، اِ) شمندور. معرب چغندر و به همان معنی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به چغندر و شمندور شود.