کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چغلی کردن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چغلی کردن
لغتنامه دهخدا
چغلی کردن . [ چ ُ غ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گناه نهفته ٔ کسی را به آنکس که جزا تواند داد بقصد ایذاء گفتن .غَمز. در تداول کودکان و نوآموزان ، کار بد کسی را به معلم یا بزرگی گفتن تا بدکار را تنبیه کند. خطای همبازی یا همشاگردی یا همکار را نزد بزرگتران فاش...
-
واژههای همآوا
-
چقلی کردن
لغتنامه دهخدا
چقلی کردن . [ چ ُ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به چغلی کردن شود.
-
جستوجو در متن
-
چقلی کردن
لغتنامه دهخدا
چقلی کردن . [ چ ُ ق ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به چغلی کردن شود.
-
چوغولی کردن
لغتنامه دهخدا
چوغولی کردن . [ چ ُغ ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چغلی کردن . خبر آوردن برای کسی . (ناظم الاطباء). || شکایت از کسی پیش کسی بردن . || نمودن اعمال و افعال درخور نکوهش کهتری پیش مهتری . باز نمودن اعمال کودکان نزد بزرگتران تا مجازات شوند. رجوع به چوغولی و چغلی ...
-
چوغولی
لغتنامه دهخدا
چوغولی . [ چ ُ غ ُ ] (حامص ) چغلی . خبرگیری . || شرح اعمال کهتری نزد مهتری بقصد مجازات شدن وی . رجوع به چوغولی کردن شود. || غدر و دغا. (ناظم الاطباء).
-
درسپردن
لغتنامه دهخدا
درسپردن . [ دَ س ِ پ ُ دَ ] (مص مرکب ) سپردن . تفویض کردن . تسلیم کردن . (ناظم الاطباء). واگذاشتن . ترک کردن : بی بلا نازنین شمرد او راچون بلا دید درسپرد اورا. سنائی (حدیقه ). || لو دادن . چغلی کردن . گیر دادن کسی را. (یادداشت مرحوم دهخدا). || فرو بر...
-
غمز
لغتنامه دهخدا
غمز. [ غ َ] (ع مص ) درخستن به دست . (منتهی الارب ). درخستن به دست و سخت افشردن . (آنندراج ). سخت افشردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (غیاث اللغات ). فشردن . مالش دادن . مالیدن . || گاز گرفتن . دندان زدن . || فروبردن سوزن و امثال آن . (دزی ...
-
مایه گرفتن
لغتنامه دهخدا
مایه گرفتن . [ ی َ / ی ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) سرمایه ساختن . اساس قرار دادن . وسیله ساختن : هر آنکه بر طلب مال ، عمر مایه گرفت چو روزگار برآمد نه مایه ماند ونه سود. ناصرخسرو. || نیرو گرفتن . استعداد یافتن . آرایش یافتن : مگر که باغ زنیسان چو ملک م...
-
چاق
لغتنامه دهخدا
چاق . (ترکی ، ص ) سمین . درشت . فربی . بسیار گوشت . مقابل لاغر. سطبر. (غیاث ). فربه و کلفت از انسان و حیوان . (فرهنگ نظام ). فربه . (ناظم الاطباء). || بمعنی صحت باشد. (برهان ). صحیح و تندرست . (آنندراج ). تندرست . (غیاث ) (فرهنگ نظام ). تندرست و سلام...