کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چغز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چغز
لغتنامه دهخدا
چغز. [ چ َ غ َ ] (اِ) بوته ٔ گیاهی است شبیه به درمنه لیکن مانند جاروب سفید میباشد. (برهان ). بوته ٔ گیاه سپیدمانند درمنه شبیه بجاروب . (انجمن آرا) (آنندراج ). بوته ٔ گیاهی باشد که بغایت سفید شود، مانند درمنه بود و شباهت تمام بجاروب داشته باشد. (جهانگ...
-
چغز
لغتنامه دهخدا
چغز. [ چ َ] (اِ) غوک بود آن که در آب بانگ زند و فاض (؟) و بتازی غنجموس [ کذا ]گویندش . (فرهنگ اسدی چ اقبال ). غوک باشد یعنی وزغ . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ).بمعنی غوک است که بزغ باشد. (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی چ اقبال ). نام جانوری است که آن را وزق و...
-
جستوجو در متن
-
شزغ
لغتنامه دهخدا
شزغ . [ ش َ ] (معرب ، اِ) معرب چغز، به معنی غوک خرد. (یادداشت مؤلف ). رجوع به چغز شود.
-
ضفدعین
لغتنامه دهخدا
ضفدعین . [ ض ِ دَ ع َ ] (اِخ ) یکی [ ستاره ]که بر دنبال است (یعنی بر دنبال قیطس ) با آن یکی که بر دهان حوت جنوبی است ضفدعین خوانند، ای دو چغز.
-
چغر
لغتنامه دهخدا
چغر. [ چ ُ ] (اِ) وزق و غوک را گویند. (برهان ) . وزغ و غوک . (ناظم الاطباء). و رجوع به چغز شود.
-
جغر
لغتنامه دهخدا
جغر. [ ج َ ] (اِ) وزغ . (برهان ). غوک . قورباغه . ضفدع . واق . غنجموس . قاس . مکل . بزق . رجوع به چغز و وزغ در همین لغت نامه شود.
-
پاکزادگی
لغتنامه دهخدا
پاکزادگی . [ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) حلال زادگی . پاک نژادی : اندر پلیدزادگی و پاکزادگی تو چغزِ حوض گلخن و من شیم کوثرم .سوزنی .
-
پلید زادگی
لغتنامه دهخدا
پلید زادگی . [ پ َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) ناپاکزادگی : اندر پلیدزادگی و پاک زادگی تو چغز حوض گلخن و من شیم کوثرم .سوزنی .
-
خبدع
لغتنامه دهخدا
خبدع . [ خ ُ دُ ] (ع اِ) غوک ، قورباغه . ضفدع . (متن اللغة) (معجم الوسیط) (منتهی الارب ) (لسان العرب ) (تاج العروس ). پگ . چغز.
-
غنجموش
لغتنامه دهخدا
غنجموش . [ غ َ ] (اِ) جغز. (فرهنگ اوبهی ). غنجمرش . غنجرش . وزق . غوک . (برهان قاطع). وزغ . بَزَغ . چغز. قورباغه . قاس . رجوع به غنجرش ، وزغ ، غوک و قورباغه شود.
-
جغز
لغتنامه دهخدا
جغز. [ ج َ ] (اِ) وق واق و غوک باشد و وزغ و غنموش و قماس و مکل و بزغ نیز خوانندش و به تازی غنجوی گویند. (اوبهی ) : هر چند که درویش پسر فغ زایددر چشم توانگران همه جغز آید. ابوالفتح بستی .رجوع به چغز شود.
-
درویش پسر
لغتنامه دهخدا
درویش پسر. [ دَرْ پ ِ س َ ] (اِ مرکب ) بچه ٔ درویش . درویش بچه : هرچند که درویش پسر نغز آیددر چشم توانگران همه چغز آید. ابوالفتح بستی .|| درویش نوجوان : درویش پسر این بشنید. (گلستان سعدی ).
-
چغزابه
لغتنامه دهخدا
چغزابه . [ چ َ ب َ / ب ِ ] (اِ مرکب ) مرادف چغزواره و «چغزپاره » و«جامه ٔ خواب بک » و «جُل وزغ » و «جامه ٔ غوک » و «بزغمه » که جملگی بمعنی سبزی بالای آب است و غوک در آن باشد. (از انجمن آرا ذیل لغت چغز) (از آنندراج ). جل وزغ و طحلب . (ناظم الاطباء). چ...
-
معهوده
لغتنامه دهخدا
معهوده . [ م َ دَ ] (ع ص ) مؤنث معهود : منصور چون او را بشناخت از سر جرایم معهوده ٔاو درگذشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 446).نفس چغز ز آب است نه از باد هوابحریان را هله این باشد معهوده و فن . مولوی .و رجوع به معهود (معنی دوم ) شود.