کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشم انداز 1 پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
پیش چشم
لغتنامه دهخدا
پیش چشم . [ ش ِ چ َ /چ ِ ] (ق مرکب ) در منظر. در مرأی . برابر دیده .
-
چشم سر
لغتنامه دهخدا
چشم سر. [ چ َ / چ ِ م ِ س ِرر ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) چشم باطن . چشم دل . چشم جان . مقابل چشم سَر رجوع به ماده ٔ فوق شود.
-
چشم باز
لغتنامه دهخدا
چشم باز. [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) به مجاز، بیدار. مواظب . مراقب .
-
چشم بینا
لغتنامه دهخدا
چشم بینا. [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) کسی که چشم او دور را خوب بیند و تیزچشم باشد. دوربین . || بیناچشم . روشن بین . عاقبت بین . دورنگر.
-
چشم تنگ
لغتنامه دهخدا
چشم تنگ . [ چ َ / چ ِ ت َ ] (ص مرکب ) تنگ چشم . نظرتنگ . بخیل و حسود. رجوع به چشم تنگی شود. || کنایه از ترکان و مغولان که چشمان تنگ دارند : گفت کای چشم تنگ تاتاری صید ما را بچشم می ناری ؟نظامی .
-
چشم سیاه
لغتنامه دهخدا
چشم سیاه . [ چ َ / چ ِ ] (ص مرکب ) سیاه چشم . آن کس که چشمان سیاه دارد.
-
چشم شور
لغتنامه دهخدا
چشم شور. [ چ َ / چ ِ ] (اِ مرکب ) در تداول عامه ، آلتی برای شست و شوی چشم . لهجه ٔ عامیانه ٔ چشم شوی . ظرفی از بلور یا غیر آن که دهانه اش بفراخی چشمی عادیست ، و در آن داروی مایع ریزند و چشم را بدان شویند. ظرف چشم شویی . رجوع به چشم شوی و چشم شوری و چ...
-
چشم غله
لغتنامه دهخدا
چشم غله . [ چ َ / چ ِ غ ُل ْ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) چشم آغول . چشم آغیل . چشم غره . نگاه خشم آلود. || تهدید. تخویف . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به چشم آغول و چشم آغیل و چشم غله رفتن شود.
-
چشم نرم
لغتنامه دهخدا
چشم نرم . [ چ َ / چ ِ ن َ ] (ص مرکب )کودک امرد بی مضایقه و مطیع و فرمان بردار. (ناظم الاطباء).
-
چشم غله رفتن
لغتنامه دهخدا
چشم غله رفتن . [ چ َ / چ ِ غ ُل ْ ل َ /ل ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) چشم غره رفتن . چشم قله رفتن . همان نگه به چشم آغیل کردن باشد. به چشم غضب بقصد تهدیددر کسی دیدن . بقصد منع و تهدید بغضب در کسی دیدن .- چشم غله به کسی رفتن ، چشم غره به کسی رفتن ؛ بخشم در ...
-
جستوجو در متن
-
ناوک انداز
لغتنامه دهخدا
ناوک انداز. [ وَ اَ ] (نف مرکب ) ناوک زن . تیرانداز. (از آنندراج ) (بهار عجم ) : نژادش ز افغان سپاهش هزارهمه ناوک انداز و ژوبین گذار. فردوسی .به صندوق پیلان نهادند روی کجا ناوک انداز بود اندر اوی . فردوسی .ابر میسره چل هزار دگرهمه ناوک انداز پرخاشخر....
-
حکم انداز
لغتنامه دهخدا
حکم انداز. [ ح ُ اَ ] (نف مرکب ) تیرانداز که هیچگاه تیر او خطا نکند. قَدرانداز. قادرانداز : به بی نیازی ایزد اگر خورم سوگندکه نیست همچو منی شاعرسخن پردازخلاف باشد و اندازه ٔ من آن نبودکه نیستم چو حکیمان وقت حکم انداز. سوزنی .فرمود تا انگشتری را بر گن...
-
نامحفوظ
لغتنامه دهخدا
نامحفوظ. [ م َ ] (ص مرکب ) حفظناشده . نگهداری نشده . محافظت نشده . || بی حفاظ. بی حصار. که از تعرض دیگران و چشم انداز رهگذران مصون و محفوظ و پوشیده نیست .
-
انداز
لغتنامه دهخدا
انداز.[ اَ ] (اِمص ) به معنی مصدر است که انداختن باشد. (از برهان قاطع). عمل انداختن . (فرهنگ فارسی معین ).- بارانداز ؛ آنجا که بار فرود می آورند: بارانداز کشتی .- پاانداز ؛ آنچه بزیر پا می اندازند. و رجوع به پاانداز شود.- || قواد، دلال محبت . جاکش . ...