کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشمها پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چشمها
لغتنامه دهخدا
چشمها. [ چ َ / چ ِ ] ج ِ چشم . (ناظم الاطباء). دیده ها. آلت های باصره . رجوع به چشم شود.
-
جستوجو در متن
-
ابصار
لغتنامه دهخدا
ابصار. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ بصر. چشمها. بینائیها. دیده ها.
-
مقمح
لغتنامه دهخدا
مقمح . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) آن که چون سر را بلند کند چشمها را بخواباند. (از اقرب الموارد).
-
ازمیرار
لغتنامه دهخدا
ازمیرار. [ اِ ] (ع مص ) سخت خشمگین شدن . (منتهی الارب ). غضب کردن تا آنجا که چشمها سرخ شود.
-
چرت زدن
لغتنامه دهخدا
چرت زدن . [ چ ُ زَ دَ ] (مص مرکب ) بر اثر خواب آمدن پیاپی بستن و گشودن چشمها و لحظه ای به خواب رفتن و سپس بیدار شدن . چشم ها را پیاپی بر هم نهادن و باز کردن از اثر میل به خواب . حالتی چون حالت افراد بنگ زده و تریاک کشیده داشتن ، بدین ترتیب که شخص چشم...
-
شأنان
لغتنامه دهخدا
شأنان . [ ش َءْ ] (ع اِ) دو رگی که از سر بجانب چشمها می آید و از آن سر شکل فرود آید. (از بحر الجواهر) (از منتهی الارب ). رجوع به شأن در این معنی شود.
-
محلی
لغتنامه دهخدا
محلی . [ م ُ ] (ع ص ) آرایش کننده ٔ چشمها. رجوع به احلاء شود. || کسی که چیزی را شیرین می کند. (ناظم الاطباء). شیرین گرداننده . || شیرین یابنده چیزی را. (آنندراج ). رجوع به احلاء و تحلیة شود.
-
سرشک قدح
لغتنامه دهخدا
سرشک قدح . [ س ِ رِ ک ِ ق َ دَ ] (ترکیب اضافی ، اِمرکب ) کنایه از قطرات شراب . (آنندراج ) : سرشک قدح ناله ٔ ارغنون روان کرد از چشمها رود خون .نظامی .
-
اخفیة
لغتنامه دهخدا
اخفیة. [ اَ ی َ ] (ع اِ) ج ِخِفاء. || اخفیةُالنور؛ غلافهای شکوفه . || اخفیةالکری ؛ چشمها. (منتهی الارب ). در تاج العروس آمده : و اخفیةالکرا؛ الاعین . قال : لقد علم الایقاظ اخفیةالکراتزججها من حالک واکتحالها.
-
اشزر
لغتنامه دهخدا
اشزر. [ اَ زَ ] (ع ص ) کژچشم . مؤنث : شَزْراء. (از مهذب الاسماء). شَزْراء از چشمها؛ سرخ مانند چشم شیر و شخص خشمناک . (از اقرب الموارد). || لبن اشزر؛ شیر سرخ . (از اقرب الموارد).
-
چهارچشمی نگاه کردن
لغتنامه دهخدا
چهارچشمی نگاه کردن . [ چ َ / چ ِ چ َ / چ ِ ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) با چشمهای گشاده به چیزی یا کسی خیره شدن . سخت کنجکاو شدن . رجوع به ترکیب چشمها چهار شدن در ذیل چشم شود.
-
خوش پوز
لغتنامه دهخدا
خوش پوز. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) جانوری که پوزه ٔ زیبا دارد. خوش پوزه . با پوزه ٔ خوب . با پوزه ٔ نیکو. نیکوپوزه : از پی صید آهوی خوشپوزچشمها پر ز سرمه کرده چو یوز.سنائی .
-
دودو
لغتنامه دهخدا
دودو. [ دَ / دُو دَ / دُو ] (اِ مرکب ) تکرار«دو» «ریشه ٔ مضارع دویدن ». دویدن از پی هم . پی در پی دویدن . (از یادداشت مؤلف ).- چشمهای کسی به دودو افتادن ؛ دودو زدن از کثرت ضعف و لاغری . جنبان شدن چشمها در چشمخانه . (یادداشت مؤلف ).- دودو زدن (در ا...
-
اخذه
لغتنامه دهخدا
اخذه . [ اَ ذَ ] (ع اِ) (اصطلاح طب ) جمود. شخوص . این هر سه نام بیماری ایست که ناگاه حس و حرکت مردم فروگرفته شود چنانکه اگر بر پای باشد یا نشسته یا خفته یا اندر کاری باشد چون این علت پدید آید هم بر آن شکل بماند خشک ، و اگر بیدار باشد چشمها بازکرده بم...