کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چشته خور ده چشیده خور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
چشته خوردن
لغتنامه دهخدا
چشته خوردن . [چ َ / چ ِ ت َ / ت ِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) چاشت خوردن . طعمه خوردن . طعام اندک خوردن . رجوع به چشته شود. || طعمه خوردن حیوان درنده ، چون خواهند که درنده ای مانند شیر و ببر و امثال آنها را شکار کنند جایی طعمه میگذارند، او میاید و م...
-
جستوجو در متن
-
چاشت خور
لغتنامه دهخدا
چاشت خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ چاشت . || چاشته خور. کسی که یک بار مزه ٔ چیزی را چشیده باشد و سپس همیشه در آرزوی آن بود. (ناظم الاطبا). و رجوع به چاشته خور و چاشتی خور و چشته خور شود.
-
چاشته خور
لغتنامه دهخدا
چاشته خور. [ ت َ / ت ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) چاشت خور. کسی که یک یا دوبار مزه چیزی را چشیده و همیشه چشیدن آن طعم را انتظار و آرزو دارد. آنکه از کسی بهره مند شده و همواره پیرامون آن شخص گردد و توقع بهره مند شدن از او را دارد. و رجوع به چاشت خور و ...
-
طناب خور
لغتنامه دهخدا
طناب خور. [ طَ خوَرْ / خُرْ ] (اِ مرکب ) گودی . عمق (در چاه ): طناب خور این چاه ده گز است .
-
چسته خوار
لغتنامه دهخدا
چسته خوار. [ چ َ ت َ / ت ِ خوا / خا] (نف مرکب ) کسی که اطعمه ٔ مرغوب بی تلاش روزی او شود، چرا که «چسته » چیزی خوردنی است . (غیاث ) (آنندراج ). چشته خوار. چشته خور. رجوع به چشته و چشته خور شود.
-
میراث خور
لغتنامه دهخدا
میراث خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) میراث خورنده . وارث . (ناظم الاطباء) : قارون کند اندر دو نفس تیغ جهادت یک طائفه میراث خور و مرثیه خوان را. انوری .- امثال : چشته خور بدتر از میراث خور است . (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به میراث خوار شود.- میرا...
-
چلشته خور
لغتنامه دهخدا
چلشته خور. [ چ ِ ل ِ ت َ / ت ِ خ ُ ] (نف مرکب ) شخصی که از کسی منتفع شده و به همین توقع همیشه پیرامون او می گردد. (ناظم الاطباء). چشته خور. آنکه چون یک یا دو بار از کسی محبت یا منفعتی بیند، پیوسته چشمداشت تکرار و توقعمهربانیها و سودرسانی های بسیار دا...
-
حجت آباد
لغتنامه دهخدا
حجت آباد. [ ح ُج ْ ج َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جندق بیابانک بخش خور بیابانک شهرستان نائین در پنجاه هزارگزی شمال خور، متصل براه فرعی خور بحجت آباد. جلگه و معتدل است . (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10).
-
محنت خور
لغتنامه دهخدا
محنت خور. [ م ِ ن َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) خورنده ٔ محنت . تحمل کننده ٔ رنج و سختی . غمخور. اندوه خور. که سختی و رنج برد. که بدبختی و آفات تحمل کند : بیا ساقی آن می که محنت بر است به چون من کسی ده که محنت خور است .نظامی .
-
چاشنی خوار
لغتنامه دهخدا
چاشنی خوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) چاشت خوار. چاشته خوار. چشته خوار. مسته خوار. چاشنی خورنده . و رجوع بچاشت خوار و چاشته خور و چشته خور شود.
-
آموختگار
لغتنامه دهخدا
آموختگار. (ص مرکب ) معتادٌبِه . چشته خور. مسته خوار : گفت زینهار که به آموختگارم مگیرید. (اسرار التوحید).
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. [ خوَرْ / خُرْ ] (اِ) هور. خورشید. آفتاب . مهر. شارق . شمس . ذُکاء. بیضا. بوح . یوح . عجوز. تبیراء. غزاله . لولاهه . ابوقابوس . حورجاریه . اختران شاه . لیو. نیر اعظم . نیر اکبر. ارنة. شرق . جای آن در فلک چهارم است . (یادداشت مؤلف ) : شکوفه همچو...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ شهرستان مشهد، واقع در 49هزارگزی شمال خاوری مشهد. این ده کوهستانی و سردسیر و با 1553 تن سکنه است . آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه بافی و راه مالرو است . (از...
-
خور
لغتنامه دهخدا
خور. (اِخ ) دهی است از دهستان کوهپایه ٔ بخش بردسکن شهرستان کاشمر، واقع در 24هزارگزی شمال خاوری بردسکن سر راه مالروعمومی ریوش . این دهکده کوهستانی و معتدل و دارای 1212 تن سکنه می باشد. آب آن از رودخانه و محصول آن غلات و بنشن و راه مالرو می باشد. مزرعه...