کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چست بستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چست بستن
لغتنامه دهخدا
چست بستن . [ چ ُ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تنگ بستن .(آنندراج ). تنگ بستن میان و بند و کمر. (از آنندراج ). تنگ و چسبان بستن کمربند و امثال آن : چو در شیرمردی میان چست بست میان پلنگ تکبر شکست .ظهوری (از آنندراج ).
-
واژههای مشابه
-
چست چالاک
لغتنامه دهخدا
چست چالاک . [ چ ُ ] (ص مرکب ) هوشیار و بیدار. (ناظم الاطباء). چست و چالاک ، زبر و زرنگ . رجوع به «چست » و «چست وچالاک » شود. || کارگزار. (ناظم الاطباء).
-
چست شدن
لغتنامه دهخدا
چست شدن . [ چ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) جلد شدن . چابک و چالاک شدن . رجوع به چست شود. || چست شدن جامه کسی را؛ موزون و متناسب آمدن جامه بقامت وی : امروز بتو چست شد این کسوت مهرم چون مدح و ثنایم بخداوند بشر بر. سوزنی . || چست شدن دل ؛ ظاهراً بمعنی سخت شدن ...
-
چست خیز
لغتنامه دهخدا
چست خیز. [ چ ُ ] (نف مرکب ) زودخیز. تندخیز. جلدخیز. آنکه تند و سریع حرکت کند. تندرو : ای فلک پیمای چست چست خیززانچه خوردی جرعه ای بر ما بریز. مولوی .رجوع به چست شود.
-
چست رفتار
لغتنامه دهخدا
چست رفتار. [ چ ُ رَ ] (ص مرکب ) تندرو. سریعالمشی . خطیف . جلد شتابان . رجوع به چست شود.
-
چست سوار
لغتنامه دهخدا
چست سوار. [ چ ُ س َ ] (ص مرکب ) چابک سوار. رجوع به چست سواری شود.
-
چست سواری
لغتنامه دهخدا
چست سواری . [ چ ُ س َ ] (حامص مرکب ) چابک سواری . جلد و چالاک بودن در سواری اسب . سوارکاری : بشکسته دلیران را از چست سواری صف مرکب شده ناپیدا، در دست عنان مانده .عطار.
-
چست کمان
لغتنامه دهخدا
چست کمان . [ چ ُک َ ] (ص مرکب ) سخت کمان . (آنندراج ). پهلوان . تیرانداز. آنکه در کمانداری و تیراندازی مهارت دارد. || (اِ مرکب ) کمان محکم و سخت . (ناظم الاطباء).
-
چست گویی
لغتنامه دهخدا
چست گویی . [ چ ُ ] (حامص مرکب ) بدیهه گویی . سخن گفتن زود و بالبداهه اعم از نظم یا نثر. بالبداهه گفتن شعر : به چست گویی ، سحر حلال در ره شعرچنان نمایم کز مای یا دماوندم .سوزنی .
-
چست و چالاک
لغتنامه دهخدا
چست و چالاک . [ چ ُ ت ُ ] (ترکیب عطفی ، ص مرکب ) جلد و چابک . فرز و تند. زبر و زرنگ . تر وچسب . تند و تیز. رجوع به «چست » و «چست چالاک » شود.
-
جستوجو در متن
-
میان بستن
لغتنامه دهخدا
میان بستن . [ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) بستن کمر. کمربند بر کمر بستن . بستن بند کمر بر میان تن . استوار کردن بند بر کمر به قصد تنگ وچسبان گشتن جامه بر تن یا چابکی و آمادگی بیشتر یافتن در برآوردن مهمی چنانکه نبردی را یا زورآزمایی را. مجازاً، آماده شدن . سخ...
-
تحبک
لغتنامه دهخدا
تحبک . [ ت َ ح َب ْب ُ ] (ع مص ) ازار بستن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء)(از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). کمربند بستن زن بر خود. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): تحبک مراءة بنطاق . (منتهی الارب ). || چست و آماده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء...
-
بستن
لغتنامه دهخدا
بستن . [ ب َ ت َ ] (مص ) پهلوی بستن . از ریشه ٔ اوستایی و پارسی باستان ، بند . طبری ، دوستن . مازندرانی ، دوسّن و دَوسن . گیلکی ، دوستن . بند کردن . فراهم کشیدن . پیوستن . ضد گشودن . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ص 278). مقابل گشادن لازم و متعدی هر دو آ...