کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چسبیده پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چسبیده
لغتنامه دهخدا
چسبیده . [ چ َ دَ /دِ ] (ن مف / نف ) رجوع به چسب و چسپ و چسپیده شود.
-
جستوجو در متن
-
برچسبیده
لغتنامه دهخدا
برچسبیده . [ ب َ چ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) ملصق . چسبیده . رجوع به چسبیده شود.- برچسبیده شدن ؛ لزوب .(ترجمان القرآن ).
-
ملتبد
لغتنامه دهخدا
ملتبد. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) برگ بر هم چسبیده و در یکدیگر درآمده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). برهم چسبیده و در هم درآمده . (ناظم الاطباء).
-
معلوق
لغتنامه دهخدا
معلوق . [ م َ ] (ع ص ) آویخته شده . (ناظم الاطباء). || آنکه در حلق او زلوک چسبیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کسی که در حلق وی زلو چسبیده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
نچسبیده
لغتنامه دهخدا
نچسبیده . [ ن َ چ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مقابل چسبیده .
-
رصاء
لغتنامه دهخدا
رصاء. [ رَص ْصا ] (ع ص ) مؤنث اَرَص ّ: فخذ رصاء؛ ران چسبیده به ران مقابل خود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ران چسبیده به ران دیگر. (آنندراج ) (از منتهی الارب ).
-
غطط
لغتنامه دهخدا
غطط. [ غ َ طَطْ ] (اِخ )رستاقی است به کوفه که به شانیا چسبیده است و در سیب اعلی نزدیکی سورا قرار دارد. (از معجم البلدان ).
-
وادوسیده
لغتنامه دهخدا
وادوسیده . [ دَ / دِ ] (ن مف ) چسبیده . ملصق شده : صمعاء؛ گوش به سر وادوسیده . (السامی فی الاسامی ).
-
ورآوردن
لغتنامه دهخدا
ورآوردن . [ وَ وَ دَ ] (مص مرکب ) کندن چیزی که به جائی چسبیده باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا). چیزی را از جای خویش کندن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
دژگیر
لغتنامه دهخدا
دژگیر. [ دَ ] (اِ مرکب ) آلتی است آهنی که بدان خمیر چسبیده ٔ تغار را دور کنند. (از آنندراج ).
-
درز
لغتنامه دهخدا
درز. [ دَ ] (ع مص ) دوختن جامه بصورتی که بی نهایت بهم نزدیک و چسبیده باشد. (از اقرب الموارد).
-
دوپوس
لغتنامه دهخدا
دوپوس . [ دُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) دوپوست . دوپوسته . || دوچیز بهم چسبیده . (ناظم الاطباء). رجوع به دوپوست و دو پوسته شود.
-
طبقة
لغتنامه دهخدا
طبقة. [ طَ ب ِ ق َ ] (ع ص ) یدٌ طبقةٌ؛ دست به پهلو چسبیده و کوتاه درکشیده . (منتهی الارب ).
-
قررة
لغتنامه دهخدا
قررة. [ ق ُ رَ رَ ] (ع اِ) آنچه در بن دیگ چسبیده باشد از شوربا و توابل ریزه ها و جز آن . (منتهی الارب ). رجوع به قُرْة شود.