کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
چر زدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
چر زدن
لغتنامه دهخدا
چر زدن . [ چ َ زَ دَ ] (مص مرکب ) وبا گرفتن گوسفندان . وبایی شدن گوسفندان . مبتلا شدن گوسفندان به نوعی بیماری که آنرا وبا نامند. رجوع به چر شود.
-
واژههای مشابه
-
گیاه چر
لغتنامه دهخدا
گیاه چر. [ چ َ ] (نف مرکب ) گیاچر. رجوع به گیاچر شود.
-
علف چر
لغتنامه دهخدا
علف چر. [ ع َ ل َ چ َ ] (نف مرکب ) چرنده ٔ علف . گیاه خوار. علفخوار. || (اِ مرکب ) مقدار علفی که برای یک دسته ستور صرف شود: علف چر مالهای ما روزی یک خروار است . || مرتع.زمینی که برای چریدن گاو و گوسفند و جز آن رها کنند. زمین گیاهناک ، چریدن گاو و گوس...
-
ول چر
لغتنامه دهخدا
ول چر. [ وِ چ َ ] (نف مرکب ) ول چرنده . شخص بی باعث و بانی و افسارسرخود. (لغات عامیانه ٔ جمال زاده ).
-
دوله چر
لغتنامه دهخدا
دوله چر. [ دَ ل َ / ل ِ چ َ ] (اِ مرکب ) فلک گردنده . (ناظم الاطباء).
-
شب چر
لغتنامه دهخدا
شب چر. [ ش َ چ َ ] (نف مرکب ) که شب چرد. که به هنگام شب چرا کند. حیوانی که در شب میچرد. (فرهنگ نظام ). || (ن مف مرکب ) که شب چریده شود. || (اِمص مرکب ) بردن حیوانات در شب به چرا کردن . (فرهنگ نظام ). || (اِ مرکب ) مخفف شب چره . شب چرا. رجوع به شب چره...
-
قره چر
لغتنامه دهخدا
قره چر. [ ق َ رَ چ َ ] (اِخ ) دهی از دهستان میرده بخش مرکزی شهرستان سقز واقع در 37 هزارگزی جنوب باختری سقز و 6 هزارگزی خاور شوسه ٔ سقزبه بانه . موقع جغرافیایی آن کوهستانی و سردسیر است .سکنه ٔ آن 250 تن . آب آن از چشمه و محصول آن غلات ، لبنیات ، حبوبا...
-
نازک چر
لغتنامه دهخدا
نازک چر. [ زُ چ َ ] (نف مرکب ) نازپرورده . که در ناز و نعمت زیسته است . که همه غذائی نتواند خورد. که به غذای لطیف و خوب عادت کرده است . خوش خوراک . نازک خوراک .
-
جستوجو در متن
-
زر
لغتنامه دهخدا
زر. [ زَ / زَرر ] (اِ) طلا را گویند، و آن را به عربی ذهب خوانند. (برهان ) (از شرفنامه ٔ منیری ). اکثر بمعنی طلا و ذهب آید. (غیاث اللغات ). فلزی است زرد و گرانبها و قیمتی و سنگین و از آن نقود زرد می سازند و طلا و تله و تلی نیز گویند و به تازی ذهب نامن...